#احساس_آرام_پارت_7
_ سلام پدرسوخته، از کجا فهمیدی منم؟!
شیرین بلافاصله با شیرین زبانی گفت:
_ إ عمو، چرا شما تا منو می بینین می گین پدرسوخته؟! بابای من به این خوشگلی آخه کجاش سوخته ست؟!
دوبارع صدای خنده ی آقا وحید به هوا برخواست و در میان خنده گفت:
_ما که هنوز تو رو ندیدیم، تازه داریم از پشت این آیفون باهات حرف میزنیم، اگر صلاح دونستی و در رو باز کردی اونوقت بهت می گم یه ماست چقدر کره داره ؟!
شیرین خنده ریزی کرد و گفت :
_ إوا، توروخدا ببخشین. الان در رو براتون باز می کنم. ولی از همین الان بگم من رو تو خونه نمی بینین چون من پا گذاشتم به فرار...
با صدای بلند خنده ی عمو وحید شیرین دکمه ی آیفون را زد و گوشی را سرجایش گذاشت و سریع پشت اوپن آشپزخانه خود را پنهان کرد. آقا سعید و نسترن خانم و شروین که از صحبتهای شیرین متوجه ماجرا شده بودند با لبخند از جا بلند شدند تا به استقبال میهمانان بروند، آقا سعید وقتی داشت از کنار آشپزخانه رد میشد به آهستگی گفت:
_ باز چه دسته گلی به آب دادی شیرین بابا؟
romangram.com | @romangram_com