#احساس_آرام_پارت_4

_ پس بفرستن خانم پس بفرستن. بهتر، دخترم برمی گرده پیش خودم. مگه من دخترمو از سر راه پیدا کردم که بدم دست یه نفر اونم هی بزنه تو سرش و دختر من لام تا کام حرف نزنه؟!

شیرین سر شوق آمد و دو دستش را محکم بهم کوبید و گفت:

_ آفرین به بابایی خودم، مامان خانم فردا پس فردا که من شوهر کردم هیچ کس حق نداره به من بگه بالای چشمت ابروست وگرنه ...

نسترن خانم حرفش را قطع کرد چپ‌چپ نگاهش کرد:

_ خوبه خوبه، دخترم دخترای قدیم چه رویی دارن ماشاالله.

با اتمام حرفش از جا بلند شد تا سری به غذایش بزند. شیرین و آقا سعید در سکوت نگاهی به هم انداختند و به یکباره هم‌زمان باهم زدند زیر خنده.

شیرین از جایش بلند شد و استکان های چای را برداشت تا آنها را عوض کند چون سرد شده بودند. وقتی چای تازه و داغ را جلوی پدرش می گذاشت گفت:

_ بفرمایید اینم یه چای داغ و تازه برای بابایی خودم.

آقا سعید با برداشتن چای گفت:


romangram.com | @romangram_com