#احساس_آرام_پارت_37
_چه زود رسیدیم؛ فكر كنم در اثر رانش زمین خونه عمو اینا نزدیکتر شده و ما خبر نداریم
و خنديد حتي شروين هم اوهوم ی گفت و خنديد.
آقا سعید همانطور که داشت از اتومبیل خارج می شد در سمت شیرین را باز کرد و گفت:
_ خونه عموت نزدیکتر نشده تو راه اینقدر با داداشت شوخی کردین و خندیدین که متوجه گذر زمان نشدی عزیزم، پیاده شو که خیلی دیر شد.
شیرین پياده شد و رو به پدرگفت :
_خب اگر من باهاتون شوخی نکنم و شما رو نخندونم که شما سالی یه بارم به خودتون اجازه ی خنديدن نميديد.
آقا سعید با زدن ضربه ی آرامی به کمر دخترش گفت:
_بسه، برو كم زبون بريز شيطون خانم.
شيرين اما با چشمكي شیطنت آميز گفت :
romangram.com | @romangram_com