#احساس_آرام_پارت_36

شروین همانطور که در ماشین را برای خواهرش باز می کرد خنده ی بلندی سر داد :

_ تو که همیشه یه جواب تو آستینت داری خواهر کوچولو. درضمن وقتی بیرون می‌ریم هیچ‌وقت که بلوز و شلوار نمی پوشی خانم خانما.

شیرین خنديد و سوار ماشين شد. در همان حال گفت:

_ تسليم بابا امان از دست این زبون تو .

با آمدن پدر و مادر ، شروين هم سوار شد . آقا سعید پشت فرمان نشست و با گفتن بِسْم الله حركت كرد.

نگاه شيرين روي آسمان تاريك شب خزيد. پلكهايش را بر هم زد و لبخندي روي لبهايش نشست.

وقتي نزديك خانه ي عمو رسيدند تازه فهميد كه چقدر دلش براي آغوش مهربان عمو تنگ شده...!

***

به محض رسيدن ب مقصد شیرین نگاهی به خانه عمویش انداخت و لبخند زنان گفت:


romangram.com | @romangram_com