#احساس_آرام_پارت_35

آقا سعید بین دو فرزندش ايستاد و در حالي كه یک دستش را پشت کمر شروین و یک دستش را پشت کمر شیرین مي‌گذاشت ضمن هدایت کردن آنها به خارج از خانه گفت:

_ خوب حالا حرکت کنین. بقیه کل کل هاتون رو تو ماشین سر هم خالی کنین. حالا راه بی‌افتین ببینم.

شیرین و شروین با خنده نگاهی به هم انداختند :

- هر كي زودتر رسيد.

_اين بار ديگه نه شروين خان .

هر دو خنديدند و برای زودتر رسیدن به ماشین با هم مسابقه دادند. شروین مثل همیشه اولین نفری بود که به ماشین رسید وقتی به ماشین تکیه داد دو دستش را روی سینه جمع کرد و یک پایش را به ماشین چسباند و با خنده ی شیطنت آمیزی به خواهرش که تازه به ماشین رسیده بود گفت:

_ بازم مثل همیشه شروین برنده می‌شه، پس تو کی می‌خوای از من جلو بزنی و مسابقه رو ببری ؟!

شیرین نفسی تازه کرد و رو به برادرش گفت:

_ اصلا قبول نیست، تو همیشه وقتی می بینی من پیراهن پوشیدم تصمیم می گیری با من مسابقه بدی، خب معلومه که من نمی تونم با همچین ظاهري مثل تو بدوم و برنده بشم. اگر راست می گی وقتی با من مسابقه بده که من هم مثل تو بلوز و شلوار پوشیده باشم.


romangram.com | @romangram_com