#احساس_آرام_پارت_34

_حق داره عزيز بابا مثل ماه شدي.

شرمگين لبش را گزيد:

_ بابا جون...

نسترن خنديد و درحالي كه از نگاهش تحسين مي‌باريد گفت:

_خوب دیگه بهتره حرکت کنیم. دیر می‌شه ها.

شیرین سرش را بالا آورد و با نگاهی کوتاه به مادرش گفت:

_ من که حاضرم. این شروینه که خیلی حرف می‌زنه .

شروین معترض غر زد:

_ هه، اینو ! تازه می‌گه من حاضرم، دختر ما یک ساعته که حاضریم و فقط منتظر تشریف فرمایی سرکار خانم بودیم، نه بابا ؟! درست نمی گم؟!


romangram.com | @romangram_com