#احساس_آرام_پارت_33
يك هفته استراحت مداوم در خانه باعث شده بود تا تمام خستگي هايش برطرف شود. دلش براي همه چيز تنگ شده بود. شيطنت هايش... طراوتش و از همه مهم تر عمو سعيد كه مثل پدر عاشقانه دوستش داشت.
زمانيكه موضوع ديدار با عمو را مطرح كرد آقا وحيد با رويي باز استقبال كرد و نسترن با ستاره خانم تماس گرفت و قرار ميهماني را گذاشت.
شیرین از اینکه بعد از مدتها می توانست با خانواده ی عمویش دیداری تازه کند از ته دل خوشحال بود . گلايه هاي تلفني عمو حاكي از دلتنگي اش بود . تصميم گرفت با پوشیدن پیراهنی که عمویش در جشن سالگرد تولدش به او هدیه داده بود او را خوشحال كند. گاهي فكر ميكرد چه خوب كه عمو دختري ندارد وگرنه حتما ب او حسادت ميكرد. از اين تصور خنده اي كرد و پيراهن زيباي فيروزه اي اش را از کمد بيرون آورد. رنگ روشن و خاص پيراهن کاملا با پوست صورت و موهای خوشرنگش هماهنگی داشت . لباس را كه پوشيد چرخي دور خودش زد. كمر باريك با وجود كمربند ظريفي كه روي كمرش داست زيبايي اندام بلند و كشيده اش را دو چندان کرده بود.
موهایش را پشت سر جمع کرد و روسری حریر آبي و سفيدش را كه با لباسش هماهنگ بود سر کرد و بعد از نگاهی به آیینه و اطمینان از ظاهرش راهي طبقه پایین شد.
زماني كه مقابل پدر و مادر و برادرش قرار گرفت، دهان برادرش شروين از تعجب بازماند و چشم هاي سعید و نسترن از تماشاي دردانه شان درخشيد.
شروین متعجب خنديد:
_وااااو، خواهرکوچولو امشب چه خوشتیپ شدی یادم بنداز یه بادیگارد برات استخدام کنم، آخه میترسم تک خواهر خوشتیپمو بدزدن.
و چشکمی به خواهرش زد، شیرین با خجالت مشتی به بازوی او زد و گفت:
_لوس نشو، دیوونه.
romangram.com | @romangram_com