#احساس_آرام_پارت_31

شيرين خميازه اي كشيد:

_عمو اينا ميان؟

-بله عزيزم همه رو با اين امتحان نگران كردي.

شيرين ب طنز كلام مادرش خنديد و از جايش بلند شد

-كجا دخترم؟!

-خيلي خسته ام بابا برم بخوابم.

و رو ب مادرش ادامه داد:

_خيلي از عمو عذرخواهي كنيد فردا خودمم بهش تلفن ميكنم از دلش درميارم.

پدرش آقا سعید با مهرباني سري جنباند و سپس شيرين با گفتن شب بخير راهي اتاقش شد. ميخواست پس از ماهها سعی و تلاش و بی خوابی آرام و آسوده چند ساعتی را استراحت کند . دلش يك بغل آرامش ميخواست...


romangram.com | @romangram_com