#احساس_آرام_پارت_32
وارد اتاق كه شد روي تخت دراز كشيد. خسته بود آنقدر زياد كه به محض گذاشتن سرش روی متکا به خواب عمیقی فرو رفت غافل از حضور ميهماناني كه ربع ساعتي بعد ب خانه ي آنها آمدند....
جاي خالي شيرين بيش از آنكه به چشم آقا وحيد بيايد دل فرهاد را در سينه مچاله كرد. تمام دلتنگي و نگراني اش براي ديدن شیرين با بن بست مواجه شده بود. حتي وقتي كه عمويش گفت شيرين عذرخواهي كرده آقا وحيد با مهرباني گفت:
-اين چه حرفيه؟! بالاخره دختر نازم خسته بوده.
- روزاي سختي رو گذروند نياز داشت بخوابه.
-انشالله كه خير باشه.
فرهاد بي آنكه يك كلمه از حرفهاي آنها را بشنود فنجان داغ چاي را ميان دستهايش فشرد. با خودش صادق بود دلش براي دردانه ي عمويش تنگ شده بود!
دو خانواده ساعتی را کنار هم گذراندند، وقتی آقا وحید عزم رفتن کرد همسر و پسرش نیز به تبعیت از وی از جای برخواستند و همگی با آرزوی موفقیت برای شیرین خداحافظی کردند و رفتند. آقا وحید معتقد بود که محفلی که شیرین حضور نداشته باشد کسل کننده و بی روح است.
حرف دل فرهاد بود. دنيا را بدون شيطنت هاي شيرين نميخواست....
***
romangram.com | @romangram_com