#احساس_آرام_پارت_30

نسترن لبخند زنان بشقاب پر از غذا را جلوی او گذاشت:

_ ممنون دخترم، تو خیلی مهربونی

بخور نوش جونت .

شیرین با گرفتن بشقاب تشكر كرد و سپس قاشقي ب دهان برد. دستپخت مادرش مثل هميشه حرف نداشت.

سر میز شام همه سعی کردند آرامش را در فضا حاکم کنند تا شیرین بعد از مدتها بتواند آسوده غذایش را تمام کند.

بعد از اتمام غذا شیرین ساعتی را کنار خانواده اش ماند و نگاه خسته اش را به تلويزيون دوخت.

- خانم حتمي ميان ديگه؟!

نسترن در حالي كه سيني جاي را روي ميز ميگذاشت جواب داد:

- بله عصري كه با مینا صحبت ميكردم گفت يه سر ميان.


romangram.com | @romangram_com