#احساس_آرام_پارت_19
_ پس من با اطمینان کامل می رم که بخوابم. شب بخیر خواهر کوچولوی من.
شیرین که برای بدرقه برادرش از جای بلند شده بود هم گفت:
_ شب بخیر داداش خان من.
شروین با خنده از اتاق بیرون رفت و شیرین با لبخند در اتاقش را بست. لباسش را عوض کرد و خود را روی تخت خواب رها کرد و با فکر و اندیشه ی فرهاد به خواب عمیقی فرو رفت.
تمام این اتفاقات شیرین را مجاب کرده بود که رویه ی دیگری را درمقابل عمو و زن عمویش پیش بگیرد. با تدابیر شروین و انجام خواست او توسط شیرین همه چیز همانطور که آنها می خواستند پیش می رفت. شیرین دیگر کمتر برای عمو و زن عمویش شیرین زبانی و طنازی می کرد و بیشتر خود را یک خانم جوان متشخص نشان می داد تا یک دختر لوس و ننر و بازیگوش. وقتی عمو و زن عمویش به او اعتراض می کردند می گفت که دیگر بزرگ شده و نباید در مقابل بزرگترانش رفتاری دور از شأن و لوس داشته باشه. در این مدت هم فرهاد کم کم از لاک خود بیرون آمد و بیشتر در جمع می جوشید. شروین و شیرین هم به خاطر این موضوع خوشحال بودند.
***
از سالن پذیرایی صدای خداحافظی مهمانان می آمد و این نشان از آن داشت که میهمانی به پایان رسیده.
با اینکه قبلا از آنها خداحافظی کرده بود ولی باز به رسم ادب سریع خود را به کنار پله ها رساند و از همان بالای پله ها با صدایی بلند و خیلی با عجله گفت :
_ عمو، عمــــو، عمو وحیــد!
romangram.com | @romangram_com