#احساس_آرام_پارت_18
_ خدایا کاری کن که من بتونم خلاء وجود یک دختر رو تو این خونه از بین ببرم.
_ ببین شیرین اصلا در مورد فرهاد فکر بدی نکن. اون اصلا در این مورد از من درخواستی نکرد، این فقط درخواست و خواهش منه که احساس می کنم خواهرم دوست و یاور منه و به درخواست برادرش گوش میده و عمل می کنه. ازت نمی خوام که با عمو و زن عمو به سردی رفتار کنی و یا رفتار بدی نسبت به اونا پیش بگیری فقط ازت می خوام در حضور فرهاد کمتر برای اونا شیرین زبونی کنی و سر به سرشون بزاری که اونا از پسرشون غافل نشن و فرهاد هم اینطور تو اتاقش بشینه و غصه بخوره که چرا دختر نشده تا آرزوی پدر و مادرش برآورده بشه، تو که دوست نداری فرهاد به خاطر این مسئله اینقدر سرخورده بشه که از همه ی زنها و دخترها بدش بیاد؟! پس سعی کن عاقل باشی و به حرفهای من خوب عمل کنی.
شیرین نگاهی به برادرش کرد و گفت:
_ من اینو نمی دونستم. اما از تو ممنونم که این مسائل رو به من گوشزد کردی، من تمام سعی ام رو برای مراعات حال فرهاد می کنم. اینو از طرف من مطمئن باش.
شروین با خنده ایی گفت:
_ از طرف تو خیالم راحته، فقط جوری رفتار نکنی که فرهاد متوجه موضوع بشه، آخه دلم نمیخواد فکر کنه حرفهایی رو که به من میزنه میرم و به دیگران میگم. تو میتونی با اونا شوخی بکنی ولی در حد متعارف و کمتر، در ضمن دلم می خواد حرفهایی رو که امشب به تو زدم مثل یک راز پیش خودت نگه داری و هیچوقت نذاری فرهاد و یا کسی دیگه از این موضوع باخبر بشه. باشه خواهر کوچولوی من؟!
شیرین هم خندید و گفت:
_ مطمئن باش داداشی، من بهت قول می دم.
و دستش را روی دست برادرش گذاشت تا با اینکار اطمینان بیشتری یه برادرش بدهد. شروین هم آرام با دست دیگرش چندین ضربه آرام روی دست شیرین زد و به لبخندی اکتفا کرد. در حال بلند شدن از جایش رو به شیرین گفت:
romangram.com | @romangram_com