#احساس_آرام_پارت_14

_ نه، ناراحت نشدم. فقط می خوام درس بخونم عمو جون، آخه از وقتی بابا اومده خونه من یک کلمه هم درس نخوندم. من برای تمام لحظات و دقیقه های وقتم برنامه ریزی کردم، نمی خوام امسال تو کنکور رد بشم، اگه اجازه بدین من برم درسامو بخونم، باشه عمو؟! تازه من به بابا قول دادم اگه امسال تو کنکور قبول بشم تمام وقتم رو در اختیارش بذارم، حالا به شما هم این قول رو می دم. البته اگه قبول بشم.

آقا وحید با همان لبخند همیشگی‌اش رو به شیرین گفت:

_ ای پدرسوخته، می دونه چطور آدمو راضی کنه، باشه برو، ولی من می دونم حتی اگه تو کنکور قبول بشی این‌بار بهونه درس و مشق دانشگاه رو میاری و باز هم وقتت رو جیره بندی می کنی، باشه اشکال نداره برو درستو بخون دختر جان.

بعد دست شیرین را رها کرد و رو به برادرش گفت:

_ اینم از جوونای این دوره زمونه، برای دیدنشون باید قبلا وقت بگیریم.

شیرین خم شد گونه راست عمویش را بوسید و گفت:

_قربونتون برم عموجون وحیدم، شما هروقت خواستین می تونین منو ببینین، نیاز به وقت قبلی نیست ، من...

آقا وحید با همان لبخند ادامه داد:

_ امان از دست تو دختر، برو دیگه مگه نمی خواستی بری درس بخونی؟!


romangram.com | @romangram_com