#احساس_آرام_پارت_13
کلمه ی پدرسوخته را طوری به زبان آورد که شیرین مثل بچه های بهانه گیر پا به زمین کوبید و گفت:
_ عمـــــو !
عمو وحید در میان خنده ی خود و اطرافیانش گفت :
_ چیه عمو جون؟! خب خودت گفتی هرچی که دلم می خواد بگم، منم دوست دارم بهت بگم پدرسوخته. حالا چرا وایسادی؟ نمی خوای پیش عمو بشینی؟!
شیرین به حالت قهر اخمی به صورت آورد و گفت:
_ نه، می خوام برم اتاقم.
آقا وحید در صدد دلجویی برآمد:
_ چرا ؟ چرا می خوای بری اتاقت ؟ نکنه شیرین من از دست عموش ناراحت شده؟! هان عمو ؟!
جمله اش را طوری به زبان آورد که شیرین وقتی چشم به صورتش دوخت دلش به حال عمویش سوخت و گفت:
romangram.com | @romangram_com