#احساس_من_معلول_نیست_پارت_87


-امتحانش که ضرر نداره ؟ بذارین راحت با هم حرف بزنیم . برای منم سخته ! سالها با مشکلم جنگیدم ولی جرأت ابرازش رو نداشتم . شاید خدا به خاطر صبرم می خواد مکملم رو سر راهم قرار بده ! نمی دونم با هم به نتیجه می رسیم یا نه ولی مصرّم که شانسم رو امتحان کنم .

مهشید گفت :

-چقدر راجع به من می دونید ؟

نریمان لبخندی زد و گفت

-فکر کنید هیچی ! دوست دارم هر چی که ارزش گفتن داره ، از زبون خودتون بشنوم !

-می دونید که من ازدواج کردم و جدا شدم . ولی شما مجردین . این مشکلی براتون نیست ؟

نریمان خندید . درست مثل دیوانه ها .

-این کم اهمیت ترین چیزیه که در ارتباط با خودم و شما بهش توجه دارم . خداییش قبول کنید ما اونقدری مشکل داریم که این توش گمه !

مهشید لبخندی زد و گفت :

-حق با شماست . ما مشکلات زیاد داریم .

نریمان به مهشید مچاله شده نگاه کرد و گفت :

-بهتره بریم تو ماشین . اینطوری حتماً سرما می خوریم . اصلاً می دونید چیه ؟ من یه پیشنهاد دارم . البته امیدوارم ازش بد برداشت نکنید . حالاکه هم من و هم شما سکوت و دور بودن از آدمها رو ترجیح می دیم ، بیان بریم خونه ی من. می شینیم یه چایی هم با هم می خوریم و حرف می زنیم .

مهشید سکوت کرد و نریمان ادامه داد :

-بیاین یه کم بگردیم . بعد می ریم خونه ی من بهتر از این بیابون نیست ؟

مهشید خندید و گفت :

-الکی کشیدمتون بیرون شهر ! اگه هوا خوب بود همینجا حرف می زدیم .

نریمان با لبخند ماشین رو دور زد و گفت :

-بشینین ! تو فاصله ی برگشت به شهر می تونیم بحث رو تا یه جاهایی برسونیم .

تازه راه افتاده بودن که نریمان گفت :

-سوال بپرسم یا خودتون صحبت می کنید ؟

مهشید گفت :

-نه بپرسین تا جواب بدم .

romangram.com | @romangram_com