#احساس_من_معلول_نیست_پارت_86


مهشید اروم گفت :

-مشکلی نسیت ! من وقتم از پنج به بعد آزاده !

نریمان با خوشحالی گفت :

-پس اگه اجازه بدین من ساعت شش می یام دنبالتون .

مهشید گفت :

شما آدرس رو بفرمایین بنده خودم می یام .برای شما زحمت می شه .

نریمان گفت :

-اصلاً حرفش رو نزنید. شما آدرس منزل رو برای من اس ام کنید . شش جلوی منزل هستم .

مهشید بعد از تشکر و خداحافظی تماس رو قطع کرد .

ساعت چهار بعد از ظهر بود که از دانشگاه رسید خونه . سریع دوش گرفت . صورتش رو اصلاح کرد . یه پیرهن سفید با کت شلوار نوک مدادی به تن کرد . ادکلن بالماسو رو خالی کرد رو لباسش ، کفشای واکس خورده و تر تمیزش رو از تو جعبه درآورد و گذاشت پشت در . یه نیگا به ساعت انداخت . پنج شده بود . دیگه طاقت تو خونه موندن رو نداشت . ترجیح داد زودتر بره و اگه قراره منتظر بمونه ، دم در خونه اش منتظرش بمونه !

پنج و چهل دقیقه بود که رسید دم در . همونجا منتظر شد . استرس داشت . یه پرانول ده از تو داشبرد برداشت و همونطور خشک انداخت بالا . رأس ساعت شش ، مهشید از در ساختمان بیرون اومد . پالتویی به رنگ بنفش سیر به تن کرده بود با شالی از همون رنگ ولی روشن تر ! نریمان چراغ داد و مهشید آروم به سمت ماشین حرکت کرد . سوار ماشین که شد هر دو همزمان به هم سلام کردن . لبخندی نشست رو لب جفتشون و هر دو همزمان جواب سلام همدیگه رو دادن .

نریمان پرسید :

-کجا دوست دارین بریم ؟

مهشید گفت :

رستوران یا یه جایی که ادمهای دیگه هم باشن رو نمی خوام . بریم یه جایی خارج از شهر ! جایی که هیشکی نباشه .

نریمان با اینکه تعجب کرده بود ولی بی حرف حرکت کرد . تو طول مسیر همه ی حرفهایی که زده می شد ، حول و حوش کار و گرونی و آلودگی و این حرفا بود . ساعت هفت رسیدن به خارج از شهر . هوا نیمه تاریک بود . مهشید از ماشین پیاده شد . سرد بود . پالتوش رو به خودش پیچید و رو به نریمان که اومده بودکنارش گفت :

-اونقدر از آدمها و حرفاشون کشیدم که دوست ندارم خیلی تو جاهای شلوغ قدم بذارم . تنهایی و این سکوت خیلی دلچسب تره !

نریمان بهش نزدیکتر شد و مثل اون تکیه داد به ماشین و گفت :

-منم اهل سکوتم ! من تا حدی مشکل شما رو می دونم . شما هم می دونم که راجع به من یه چیزایی می دونین. چطوره راجع به اونا حرف بزنیم .

مهشید برگشت و به صورت نریمان نگاه کرد و گفت :

-من از دوباره تکرار کردن می ترسم اقای زاهدیان ! اصلاً از اساس با این قضیه مشکل دارم . نمی دونم شدنیه یا نه !نمی دونم دوباره به فکر ازدواج افتادن آدمی با شرایط من ، کار صحیحی هست یا نه ؟

نریمان گفت :

romangram.com | @romangram_com