#احساس_من_معلول_نیست_پارت_5
هنگامی بدون اینکه نگاه از خیابون بگیره با لبخند گفت :
-تقریباً بله ! موقع رانندگی سکوت می کنم . البته کلاً تو ماشین ساکت ترم ! یه جورایی ماشین محل فکر منه . وقتی هم که خودم راننده نباشم بیشتر برام ل*ذ*ت بخشه چون همه ی تمرکزم رو می ذارم برای فکر به چیزایی که دوست دارم !
پیروز ابرویی بالا انداخت و گفت :
-می شه پخش ماشینتون رو روشن کرد ؟
هنگامه نگاه گذاری به صورت مغرور ، مردانه و جذاب پسر عمه اش انداخت و گفت :
-البته که می شه ! چرا اینقدر رسمی ؟ چرا اینقدر معذب آقا پیروز ؟ ماشین خودتونه !
پیروز لبخند زورکی ای زد و دست برد و پخش رو روشن کرد .
زنی به زبان انگلیسی مشغول صحبت شد. هنگامه لبخندی زد و گفت :
-تو داشبرد فلش هست ! بی زحمت اونو بردارین . شرمنده یادم نبود این سی دی تو دستگاهه!
پیروز کاری رو که هنگامه خواسته بود رو انجام داد و وقتی آهنگ بی کلام و آروم تار فضای ماشین رو پر کرد ، گفت :
-اون چی بود ؟
هنگامه راهنما زد و پیچید تو یه خیابون فرعی و گفت :
-یه خانم دکتره که در مورد دوره های زمین شناسی صحبت می کنه ! اهل کالیفرنیا .
پیروز آهانی گفت و بی حرف نگاهش رو به جلو داد.
هنگامه خودش کلاس داشت . بنابراین نمی تونست تا پایان مصاحبه ی پیروز اونجا بمونه و بعد از آرزوی موفقیت برای پسر عمه اش اونجا رو ترک کرد .
ساعت شش عصر بود که هنگامه خسته و له ، وارد حیاط شد . خونشون یه منزل دو طبقه با متراژ 120 متر مربع ، برای هر طبقه بود ، با یه حیاط حدوداً پنجاه متری پر از گل و دار ودرخت .آقا محسن پدر هنگامه بازنشسته ی کارخونه ی تولید دارو بود و بعد از بازنشستگی هم یه شرکت کوچیک و جمع و جور پخش دارو با دونفر از دوستاش راه انداخته بودند که هدفشون بیشتر فرار از خونه و افسردگی بعد از بازنشستگی بود تا درآمد زایی.
وارد خونه که شد ، مردا رو به جز پیروز مشغول تماشای مسابقه ی فوتبال تو پذیرایی دید. کفشای تو خونه ایش کنار در نبودن . بناراین میزان لنگ زدنش بیشتر به چشم می خورد . چون همه ی کفشاش مخصوص اون بودند و تا حد زیادی این ایراد رو مرتفع می کردن.
بلند به همگی سلام کرد .
پدرش با دیدن اون لبخندی روی دخترش پاشید و گفت :
-سلام اومدی بابا ؟
لنگان به جمع نزدیک شد و گفت :
- بله همین الان! مامان و عمه کجان ؟
romangram.com | @romangram_com