#احساس_من_معلول_نیست_پارت_190
آی یو آی خیلی راحت تر از اون چیزی بود که هنگامه تصور می کرد . نذر کرده بود اگه باردار بشه ، هزینه یغذای یه روز بیمارهای بیمارستان رو پرداخت کنه !
ساعت دوازده ظهر بود که خسته باکلی تشویش برگشت خونه ! دکتر ازش خواسته بود که یه هفته مرخصی بگیره . ولی کار دانشگاه جوری نبود که بشه یه هفته کلاسا رو کنسل کنه ! با خودش می گفت اگه خدا بخواد و این بچه زنده بمونه و بتونه تو بدن من رشد کنه ، من اگه عملگی هم بکنم هیچیش نمی شه . ولی چون این امکان براش بود که دو روز کلاساش رو کنسل کنه ، این کارو کرد . پیروز اونقدر تو افکار و عوالم خودش غرق بود و اونقدر از هنگامه دور شده بود که اون دو روز متوجه نشد که هنگامه خونه ست و نمی خواد بره سر کار. البته هنگامه هم خیلی بی تقصیر نبود . چون طبق معمول صبح پا شد و صبحانه پیروز رو داد و پیروز که همیه یه ربع زودتر خونه رو ترک می کرد ، متوجه نشد که هنگامه تو خونه مونده . با این حال هنگامه دوست داشت شوهرش ، عشقش ، عزیزش ، اینو متوجه بشه ولی خوب !!!
بعد از اون دو روز ، هنگامه طبق روال قبل رفت دانشگاه . حال عجیبی داشت . درست مثل زمانی که نزدیک پریودش می شد و زیر دلش یه مقدار دردناک می شد ولی بی خیالش شد . عصر هم که از دانشگاه برگشت این درد شدید تر شده بود . اینبار نتونست بی خیال از کنارش بگذره. زنگ زد به دکترش ! اگه پریود می شد یعنی اون بچه از بین می رفت و این اخرین چیزی بود که هنگامه تو دنیا می خواست که اتفاق بیفته!
دکتر بعد از سه بوق جواب داد . هنگامه مشکلش رو با دکتر درمیون گذاشت ، اول حسابی از طرف دکتر مواخذه شد که چرا یه هفته ی درخواستی اونو تو خونه استراحت نکرده . ولی دیگه کار از کار گذشته بود . دکتر گفت :
-به هر حال کاریه که شده و زمان برای جبران به عقب برنمی گرده . فقط باید دعا کنیم که جنین صدمه ای ندیده باشه ! این حالتی که داری دو علت داره ! یا جنین داره تو لایه های رحمت جایگزین می شه و تو فقط احساس درد می کنی و شاید فقط مقدار جزئی لکه بینی داشته باشی . اما اگه رسماً به خونریزی افتادی ، یعنی رحمت جنین جایگزین شده رو دفع کرده و ما مجبوریم یه ماه دیگه آی یو آی رو تکرار کنیم. بهترین کار برات استراحت و دعاست !
شب که پیروز اومد با چراغهای خاموش و آشپزخونه ای سرد مواجه شد . هنگامه به دو دلیل تصمیم داشت یه مقدار از موضع مردانه و حمایتگر خودش پایین بیاد و یه کم به این شوهر مریضش تکیه کنه !
پیروز چراغ پذیرایی رو روشن کرد و به طرف اتاق خواب رفت . درش رو که باز کرد هنگامه رو دیدکه خوابیده . خیلی تعجب کرده بود . هنگامه با اینکه هر روز پا به پای همسرش سر کار می رفت ، ولی تو اون دو ساعتی که زودتر برمی گشت ، هم غذا درست می کرد و هم همیشه بیدار و منتظر بود . نگرانی به وجود پیروز م*س*تولی شد . شاید این اولین جرقه های احساس مسئولیتی بود که بعد از این بیماری سخت و این یک و ماه و خرده ای که هنگامه جانانه بهش می رسید ، زده شده بود . پیروز تو این مدت انگار زنده بودن و حق داشتن هنگامه رو فراموش کرده بود .
کیفش رو گذاشت رو میز و به سمت تخت رفت و نشست کنار هنگامه و در حالی که موهاشو نوازش می کرد گفت :
-هنگامه ؟ خانوم ؟ خوابی؟
هنگامه تکونی خورد و برگشت سمتش و با لبخند گفت :
-سلام ! کی اومدی ؟
پیروز اشاره ای به لباسای بیرونش کرد و گفت :
-همین الان ! چیزی شده ؟ مریض شدی؟
هنگامه نازی به صداش داد و گفت :
-حالم خوب نیست . ضعف دارم . امروز هم به زور سر پا بودم . می خوام تا آخر هفته تو خونه بمونم .
پیروز از کنارش بلند شد و در حالی که پیرهنش رو درمی آورد گفت :
-عقب نمونی از کلاست ؟
هنگامه پتو رو کنار زد و گفت :
-جبرانی می ذارم . به این استراحت نیاز دارم .
پیروز پیراهنش رو درآورد و انداخت رو دسته ی صندلی و گفت :
-اگه خیلی رو به راه نیستی بریم دکتر هان ؟
هنگامه گفت :
romangram.com | @romangram_com