#احساس_من_معلول_نیست_پارت_181


فریال سلام کرد و گفت :

-نه ؟

سعید دمغ شد و گفت :

-باشه بشین !

فریال نشست و گفت :

-چی شده ؟

سعید گفت :

-هیچی ولش کن !

فریال سریع گوشیش رو درآورد. نوشته بود . اگه می شه برام آب بیار!

آهی از نهاد فریال دراومد و گفت :

-وای ببخشید . فکر کردم اس زدی که رسیدی!

سعید هنوزم یه کم دلخور . جلوی یه سوپر نگه داشت و گفت :

-گفتم که مهم نیست . الان می خرم !

همین که تو ماشین نشست ، آبو یه سره سر کشید و گفت :

-چرا اینقدر کم به خودت رسیدی فریال ؟

فریال نگاهی از تو اینه به خودش انداخت و گفت :

-کم ؟ من که خودم رو خفه کردم سعید جان ؟

استارت زد و گفت :

-می دونی که چقدر دوست دارم تو به خودت برسی.

فریال لبخندی زد و گفت :

-می دونم ! ولی منم تا جایی که جا داشت آرایش کردم دیگه ! دیگه بیشتر از این شبیه هیولا می شم !

سعید قهقه ای زد و گفت :

romangram.com | @romangram_com