#احساس_من_معلول_نیست_پارت_179


اگه می تونی و برات امکان داره ، با جزئیات بگو !چیا بیشتر اذیتت می کنه ؟

مهشید دستاشو تو هم قلاب کرد و گفت :

-صبح که می ره مهد کودک ، چون اونجا شلوغه ، اصلاً نگرانش نیستم ولی همین که می یاییم خونه ، دلم می خواد همش جلوی چشمام باشه . تو اتاقش که می مونه ، حتماً باید در اتاق رو باز بذاره ! سهواً که می بنده ، حالت جنون بهم دست می ده ! اگر هم کس دیگه ای چه بچه و چه بزرگتر تو اتاقش باشن و در بسته باشه ، تا اون در رو باز کنم ، سکته می کنم و بعدش شدی پرخاشگر می شم !

وقتی مهمون داریم همش مواظبم با کسی تو اتاق نره و همین کارا باعث شده هم بچه ازم ناراحت بشه و هم نریمان. تا حالا کسی از اطرفیان نفهمیده ولی می دونم اگه روند ادامه پیدا کنه ، اونا هم متوجه می شن و ممکنه باعث به هم خوردن بی دلیل روابط دوستانه و خانوادگی بشم .

دکتر بعد از تموم شدن صحبتها و توضیحات مهشید گفت :

-اینکه شما تشخیص دادین به نوعی دچار وسواس شدی ، کاملاً صحیحه . خوب ما اینجا دو تا راهکار داریم . هم درمان دارویی و هم روان درمانی ! خودتون خوب می دونید که درمان دارویی در عین راحت و زود بازده بودن ، می تونه عوارضی هم داشته باشه که بعضاً غیر قابل جبرانه . تو روان درمانی ، چون ما به خوبی علت این رفتارهای وسواس گونه ی تو رومی دونیم و در واقع از قبل ریشه یابی شده ، می تونیم خیلی موفق تر باشیم . درصورتی که روان درمانی جواب نداد یا روند به قدری کند بود که رو زندگی خانوادگی شماها تاثیر گذاشت ، اون وقت می ریم سراغ دارو درمانی !

من برای هفته ی بعد یه جلسه ی یک ساعته برات در نظر می گیرم که تنها بیای اینجا و در ضمن تاکید می کنم نیایش رو پیش نریمان بذاری و بیای . اونم به تنهایی ! وقتی اومدی ایشالله کارمون رو شروع می کنیم .

*****

ساکت و صامت به حرکت سریع آدمها و ماشینها نگاه می کرد . ذهن مغشوشی داشت . به گذشته ، حال و آینده ، توأماً فکر می کرد و از بعضی پیش امدها می ترسید .

نریمان دستش رو گذاشت رو دستش و گفت :

-مهشید عزیز من ، چرا اینقدر ساکته ؟ می دونی که از زن ساکت و مظلوم خوشم نمی یاد .

مهشید دستش رو از زیر دست نریمان کشید بیرون و دست نریمان رو محکم تو دستش گرفت و گفت:

-یعنی فکر می کنی روان درمانی جواب بده و من از این همه فکر آزار دهنده راحت بشم ؟

نریمان لبخند اطمینان بخشی زد و گفت :

-ما هر سه به کمک هم این مشکل رو حل می کنیم عزیزم . تو باید همه ی سعیت رو بکنی . در ضمن اینو یادت باشه ، نیایش ما هیچ نمی تونه به سرنوشت تو دچار بشه . می دونی چرا ؟ نیایش پدری مثل من داره که می دَرم هر کی رو که بهش چپ نگاه کنه ! نیایش مادری فهیم و اگاه مثل تو داره که حواست به همه چی هست . تو خیلی راحت تر از اون چیزی که فکر می کنی از شر این افکار خلاص می شی . فقط یه کم به کمک و زمان نیاز داری. همین !

مهشید از صحبتهای همسرش ، همراهش ، عشقش ، دلگرم شد و گفت :

-ایشالله که همینطوره! راستی مهمونی پنچ شنبه رو چیکار کنیم ؟ لغوش کنیم ؟

نریمان جلوی یه شیرینی فروشی نگه داشت و گفت :

-الان می یام !

یه ربع بعد با یه جعبه شیرینی و دو تا بستی اومد تو ماشین و گفت :

-بخور که الان آب می شن ! در مورد مهمونی هم چرا باید لغوش کنیم ؟ اتفاقاً تو هم سرت گرم می شه و در ضمن یه تمرینی هم می شه برای پراکنده کردن افکارت . من یکی دلم یه مهمونی خودمونی حسابی می خواد و خیلی مایلم برگزار بشه !

مهشید لبخندی زد وگفت :

romangram.com | @romangram_com