#احساس_من_معلول_نیست_پارت_162
بلاخره زن لب از لب باز کرد و گفت :
-مبارکه ! شما مشکلی برای عقد ندارین . فقط یه مقدار شما کم خونی دارین که باید جبرانش کنین . پیروز حس می کرد زیباترین خبر دنیا رو شنیده . قلبش بدجور می زد و دلش می خواست پرواز کنه .
یادش نمی یاد چطور از زن تشکر کرد . فقط همین یادشه که زنگ زد به هنگامه و با هیجان و صدایی لرزان بهش گفت که آزمایشات نتیجه ی مثبت داشه و اونا مانع پزشکی ای برای ازدواج ندارن .
*****
از سر کار که برگشت ، سریع بساط شام رو آماده کرد . می خواست قبل از اومدن فریال کاراش رو تموم کنه تا بتونه تا اومدن نریمان ، حسابی باهاش حرف بزنه . خیلی مشتاق بود بدونه مرتضی و پدرش چطور راضی شدن از سر تقصیراتش بگذرن . تقصیراتی که خودشم نمی دونست چی هستن .
با صدای زنگ ،سریع پیش بند رو باز کرد . فریال بود . نگاهی به اطراف انداخت و وقتی از مرتب بودن همه چی مطمئن شد ، درو باز کرد . عمه و برادر زاده ، همدیگه سفت تو آ*غ*و*ش گرفتن . فریال بعد از سلام و علیک و جدا شدن از مهشید ، نگاهی اجمالی به خونه زندگی استادی که تا مدتها اونو تنها مرد زندگیش تصور می کرد انداخت و گفت :
-ووی ووی چه خونه زندگی ای داره این استاد گرام ما ! نه خوشم اومد خوش سلیقه هم هست .
مهشید دستی به پشت فریال زد و گفت :
-خوب معلومه که خوش سلیقه هست . این از انتخاب من مشخصه دیگه !!!
فریال خودش رو انداخت رو مبل و گفت :
-خیلی برات خوشحالم مهشید ... تو حقت بود مردی مثل نریمان رو داشته باشی.
مهشید کنارش نشست و گفت :
-ممنون . ایشالله سفید بخت شدن تو رو ببینم عزیزم .
فریال لبخندی زد و گفت :
-فعلاً که هیچ کور و کچلی رغبت نمی کنه طرف من بیاد.
مهشید خندید وگفت :
-تا نریمان نیومده ، تعریف کن ببینم چطور مرتضی و آقا جون رو راضی کردی ؟
فریال خندید و گفت :
-به سختی !!! ولی بارو کن مهشید دیگه مطمئنم هر مردی که گیرم بیاد رو می تونم از راه بدر کنم . حسابی فولاد آب دیده شدم .
مهشید بی قرار گفت :
-بگو چی شد .زود باش !!!
فریال گفت :
romangram.com | @romangram_com