#احساس_من_معلول_نیست_پارت_158
مهری حسابی پیروز رو زیر نظر داشت و وقتی سر اون رو پایین دید ، یواش درگوش ساجده گفت :
-فاطمه مطمئنه پیروز جان ، هنگامه رو می خواد ؟ نکنه مجبور شده باشه ؟ آخه نیگا کن ! یه نظر هم سرش رو بلند نکرد . انگار اجباری نشسته !
ساجده هر چند خیلی به فریبا نزدیک نبود ولی هنگامه رو به عنوان دختر برادرش دوست داشت و بهش افتخار می کرد . برای همین گفت :
-فاطمه می گفت پیروز شش ماهه می ره و می یاد تا بله بگیره . می گفت از زندگی افتاده بس که هنگامه رو دوست داره و اون بهش جواب منفی می ده .
هر چند فاطمه به این غلظت عشق پیروز به هنگامه رو برای خواهرش مطرح نکرده بود ولی مضمون صحبتهای تلفنی چند روز پیششون همین بود و ساجده برای بستن دهن زن داداشش یه مقدار پیاز داغش رو زیاد کرده بود . پیروز و هنگامه هر دو عزیز ساجده بودن و اون دوست داشت خوشبخت باشن.
مهری خانوم پشت چشمی نازک کرد و دیگه هیچی نگفت .
حمید رشته ی کلام رو تو دستش گرفت و گفت :
-همگی میدونین که این گردهمایی قشنگ ، برای چیه ! این پیروز ما بدجور دلش رو به هنگامه ی عزیز باخته .ما هم به عنوان بزرگترش اومدیم که اگه اقا محسن اجازه بده ، دخترمون رو ببریم و بعد عمری ما هم دختر دار بشیم .
بعد رو کرد به محسن و گفت :
-اگه اجازه بدین در مورد مهریه و این چیزا حرف بزنیم و بنویسیم و بعد بقیه ی چیزا رو محول کنیم به خودشون . ماشاالله با دو تا دکتر مملکت طرفیم که همه جوریه می تونن خودشون تصمیم گیرنده باشن .
محسن لبخندی زد و گفت :
-من در خدمتم حمید اقا !
حمید آقا سرفه ای کرد و گفت :
-محسن جان مهریه ی دخترم رو چند تعیین می کنی ؟
محسن رو کرد به هنگامه و گفت :
-مهر متعلق به هنگامه ست ! خودش باید بگه . من هیچ نظری ندارم .
هنگامه در حالی که برخلاف وقتهایی که تو کلاس نطق می کرد و رو در رو با هر دانشجو و استاد پسری بی مشکل حرف می زد، خیلی خجالت می کشید ، سربه زیر گفت :
-با اجازه ی پدرم ، من مهری رو می خوام که بتونم داشته باشمش. یعنی ... یعنی آقا پیروز بتونن پرداختش کنن. من ... من دوست دارم مهریه ام ی سفر حج باشه و چون می دونم یه مقدار نوبت و این چیزا براش زیاده و خیلی زود نمی شه نتیجه گرفت ، می خوام قول بدن که تو اولین فرصت ممکن پرداختش می کنن.
صدای صلواتی که حمید اقا فرستاد و بقیه از جمله محمد و محسن هم به بلندی همراهیش کردن ، نشونه ی موافقت جمع با این مهریه ی معنوی و خاص بود.
پیروز تو دلش گفت :
-الحق که همه چیت خاص و منحصر به فرده .
شیرینی که محسن به همه تعارف کرد ، یعنی ختم جلسه . یعنی اینکه همه ی بزرگتر ها این دو نفر رو برای هم پسندیدن و یعنی نگاه خجالت زده پیروز و هنگامه در آنی از واحد به هم و سرخ شدن گونه های هر دو!!!
romangram.com | @romangram_com