#احساس_من_معلول_نیست_پارت_154


-خلوتم رو به هم نزدی ! این چندمین باره که عطرت رو حس می کنم . تو فضا رو غنی می کنی!!!

هنگامه گفت :

-پس قبلاً هم لو رفته بودم نه ؟

پیروز تو تاریک و روشن اتاق خندید و گفت:

-من خوشم می اومد . منتظرت بودم !

هنگامه قدمی به داخل اتاق گذاشت و گفت :

-عمه پسر خوبی تربیت کرده ! قبلاً هم گفتم که به تیپ ظاهریت این همه خلوص نمی یاد .

پیروز دوباره خندید و گفت :

-مرسی از تعریفت ! ولی این خلوص مخصوص خداست . نبایدم دیگران بتونن ببیننش! در ضمن من هنوزم مصرم قبل از اون یه هفته جوابت رو بدونم . دیشب خوب فرار کردی . اما امروز خودت با پای خودت اومدی تو دهن شیر.

هنگامه خندید و گفت :

-مردی که تسبیح دستشه و هنوز سر سجاده ست ، نمی تونه خیلی خطر ناک باشه !

پیروز بلند شد و گفت :

-یه مرد همیشه خطرناکه اینو همیشه یادت باشه !

هنگامه قرمز شد ولی تاریکی اتاق به دادش رسید .

پیروز بهش نزدیک شد و گفت :

-من صبح علی الطلوع به مادر زنگ می زنم و می گم که بیان تهران !

هنگامه متعجب نگاش کرد و پیروز ادامه داد:

-من دختردایی زیبا ، خواستنی و خاص خودم رو مال خودم می کنم . قبل از خواستگاری هم استخاره کرده بودم و خوب اومده . من می گم اونا بیان . شما هم تا هر وقت عشقت کشید ناز کن .

هنگامه غرید :

-پــــیروز!!!

پیروز در حالی که خم شد سجاده رو جمع کنه ، گفت :

-جان دل پیروز !!!

romangram.com | @romangram_com