#احساس_من_معلول_نیست_پارت_147
-منو به خاطر جفایی که درحقت کردم حلال کن بابا ! حلالم کن تا روح مادرت ازم ناراضی نباشه !
مهشید خودش رو بیشتر به پدر چسبوند و گفت :
-ممنون که اومدی و تنهام نذاشتی !
مرتضی هم بعد از پدر اونو به آ*غ*و*ش کشید و گفت :
-در حقت نابرادری کرده بودم . منو ببخش . ولی قول می دم دیگه تنهات نذارم و واقعاً برادرت باشم .
مهشید قدرشناسانه به نریمان و فریال نگاه کرد . می دونست این هدیه ی باارزش ، همون کاری بود که نریمان از فریال خواسته بود تا انجام بده و فریال باج می خواست . چقدر این دونفر براش باارزش و عزیز بودن .
نریمان تو یه رستوران شیک ، برای ناهار میز رزو کرده بود . مهشید اونقدر از حضور پدر و برادرش ذوق زده ، متعجب و خوشحال بود که یادش رفته بود الان متاهل شده . وقتی همگی جاگیر شدن ، نریمان رو به پدر مهشید گفت :
-پدر جان من قول یه عروسی باشکوه در خور شخصیت بی نظیر مهشید رو بهش دادم . ولی چون مجبوریم برای برگشتن برادرام صبر کنیم ، اینطور ساکت و صامت عقد کردیم . این عقد فقط برای برداشتن سد شرعی بود وگرنه مطمئن باشین مهشید عزیز رو اینطور سوت و کور همراهی نخواهم کرد .
پدر مهشید لبخندی زد و گفت :
-خوشبختی دخترم آرزومه ! هیچ چیز ،نه عروسی ، نه ماه عسل ،نه خونه ی مجلل ، نمی تونه بیشتر از قول مردانه ی تو برای خوشبختی یه دونه دخترم، برام باارزش تر باشه!
نریمان لحظه ای به چشمای زیبای مهشید نگاه کرد وگفت :
-مطمئن باشین فقط صدای شادی اون رو از خونه ی من خواهید شنید.
فریال رو به نریمان گفت :
-استاد دیدین که ماموریت به نحو احسن انجام شد . من آخر این ترم به کمتر از بیست راضی نمی شما!
نرمین خندید و گفت :
-خدا به دادت برسه نریمان . این خانم خوشگله برات به اندازه ی ده تا خواهر زن ، برنامه چیده !!!
صدای خنده ای که میزهای اطراف رو هم متوجه میز خانواده ی زاهدیان کرد ، زیباترین نوایی بودکه مهشید می تونست تصورش رو بکنه !
بعد از ناهار ، همه از مهشید و نریمان خداحافظی کردن و رفتن . البته پدر مهشید خیلی اصرار کرد که مهشید همراهش به خونه برگرده ولی مهشید نپذیرفت و داشتن کلی کار عقب افتاده رو بهانه کرد . هنوز امادگی ورود به خونه ای رو که به بدترین شکل از اونجا رونده شده بود رو نداشت .
وقتی همگی رفتن ، نریمان و مهشید سوار ماشین نریمان شدن . مهشید انتظار داشت نریمان اونو به منزلش ببره ولی در کمال تعجب دید مسیری که نریمان انتخاب کرد به منزل نریمان منتهی می شه. بنابراین برگشت سمت نریمان و گفت :
-منو نمی بری خونه ام ؟
نریمان لحظه ای نگاهش کرد و گفت :
-اگه منظورت خونه ایه که الان وسایلت توشه ،البته که نه ! عقد نکردیم که برسونمت یه جای دیگه . خونه تو ، الان همونجایی که من زندگی می کنم . . می ریم اونجا و همونجا هم می مونیم . فردا بعد از کار برو خونه و وسایل ضروریت رو بردار و بیا خونمون !
romangram.com | @romangram_com