#احساس_من_معلول_نیست_پارت_143


-بیام تو بابا ؟

هنگامه خودش رو جمع و جور کرد و گفت :

-بله بفرمایین!محسن وارد اتاق شد و نفس عمیقی کشید و با سرخوشی گفت :

-چه بوی خوبی می ده اتاقت بابا جان !هنگامه لبخندی زد و گفت :-مرسی ! چی شده سر به دخترت زدی بابا؟

محسن کنارش رو تخت نشست و گفت :

-مامانت بهت گفت ؟

هنگامه خجالت زده سرش رو پایین انداخت و گفت :-بله !

محسن گفت:

-می دونم زوده برای جواب ولی خواستم بدونم نظرت چیه ؟

هنگامه سرش رو بلند کرد و گفت :

-نمی دونم بابا . من اصلاً انتظارش رو نداشتم . یعنی اصلاً هیچ ذهنیتی در این مورد نداشتم . پیروز خیلی رفتار معقول و عادی ای داشت ( تو ذهنش گفت البته تا این اواخر ). بنابراین من یه کم شوکه هستم .محسن گفت :

-درک می کنم بابا جان ! می خواستم بگم اگه نظرت در مورد پیروز ممتنع یا رو به مثبت باشه ، باید حسابی همه ی جوانب رو در نظر بگیری! این خواستگارت مثل قبلی ها نیست . هم جواب مثبتت و هم جواب منفیت باید از روی دلایل منطقی و عاقلانه باشه .چون هر دو جواب ، روابط دو خانواده رو تحت الشعاع قرار می ده.

هنگامه گفت :

-من م*س*تاصلم بابا ! کاش پیروز قبل از مطرح کردن با عمه و شما ، با خود من حرف می زد اینطوری راحت تر تصمیم می گرفتم !

محسن نفس پرصدایی کشید و گفت :

-پیروز مرد مقیدیه ! تو هم دختر مین وسنگینی هستی . لابد فکر کرده اینطوری بیشتر بهت احترام می ذاره و رسمی جلو می یاد و از روابط دختر دایی پسر عمه ایتون سوء استفاده نمی کنه.

هنگامه حرفی برای گفتن نداشت. ذهنش درگیر بود . به پیروز اینطوری نگاه نکرده بود . نمی دونست علت این انتخاب چیه ؟ حسابگری ؟ دلسوزی ؟ یا...یا علاقه ؟چیزی که محرز بود این بود که باید قبل از هر تصمیم با خود پیروز حرف می زد . ولی این خواستگارش یه کم با بقیه فرق داشت . از پیروز خجالت می کشید . همیشه همینطور بود . با خواستگارایی که خیلی ایده آل به نظر می رسیدن یه کم بیشتر با احتیاط برخورد می کرد . براش سوال بود که آیا به حد کافی جذاب و ایده آل هست که مثل یه دختر عادی باهاش برخورد بشه ؟شب برای شام هم پایین نیومد . انگار فریبا و محسن هم شرایطش رو درک می کردن چون اصراری نکردن . هیچ وقت به خواستگاری غیر از نریمان جدی فکر نکرده بود . البته همین تعارض و همین افکار رو در مورد اون هم داشت و مدام از خودش می پرسید که چرا باید مردی مثل نریمان زاهدیان که کلی استاد و دانشجوی زیبا و خوب متین و خلاصه با کلی امتیازات فراوان دم دستش بود ، سراغ اون می اومد . البته بعد از نامه ی نریمان اعتماد بنفسش در برابر جنس مذکر بیشتر تنزل پیدا کرد . فهمید که نریمان هم اونو به خاطر همین نقص هم کفو خودش دیده ! نقص دربرابر نقص. برای همین در مورد هر خواستگاری که به ظاهر از هر لحاظ مناسب بود گارد می گرفت که لابد یه ایرادی داره ! و حالا متاسفانه این ادم ، پیروز عمه فاطمه بود . اینجا بود که به قول پدر ، هر دو جواب تبعات داشت . باید اگه پیروز ایرادی داشت بازگو می کرد و می گفت به این خاطر زنت نمی شم و اگه بدون ایراد و مشکل بهش جواب منفی می داد این باعث کدورت می شد. اما در مورد جواب مثبت ... یعنی پیروز می شد همسرش ؟ اگه در خوش بینانه ترین حالت ، پیروز بی هیچ ایرادی و فقط به صرف فامیلی و شناختی که از روحیاتش به دست آورده بود و بنابه سطح مالی ، تحصیلاتی و فرهنگی یکسان با فاکتور گرفتن از نقص عضو ظاهری هنگامه ، پا پیش گذاشته باشه چی ؟ اون وقت این نقص عضو هرگز اهرمی برای فشار آوردن به هنگامه برای محدود کردنش نخواهد بود ؟ پیروزی که با یه توهین سوزان اونطور آشفته می شه ، می تونست نگاههای پر سوال و بعضاً تحقیر آمیز اطرافیان رو تحمل کنه و به روی خودش نیاره ؟ تا کی می تونست اونقدر علاقمند به همسرش باشه که اینا رو نبینه و سرد نشه ؟چقدر سوال و چقدر جوابهای بی سر و ته تو ذهنش در حال رفت و امد بودن و چقدر عاجر شده بود. تنها راهش صحبت با خود پیروز بود . صحبت با خودش و بازگو کردن بی پرده ی همه ی اینا ! در ضمن ، باید راجع به اون دختری که قبلاً بهش علاقه داشته هم اطلاعاتی کسب می کرد . کی بود و چرا با اون به نتیجه نرسیده بودن . اینا مهم بود . پتو رو کشید روش و چشماشو بست و مثلاً به ذهنش استراحت داد. باید قوا جمع می کرد تا فردا با خود پیروز حرف بزنه !

*****

مگه می تونست بخوابه ؟ مدام این دنده و اون دنده می شد.مطمئن بود الان دیگه هنگامه خبر داره ! عین پسر بچه ها هیجان زده بود . بلاخره هم نتونست دووم بیاره ! با دست لرزان و دل ترسیده ، اس ام اس داد:

-سلام . بیداری

؟صدای اس ام اس گوشیش که اومد با تعجب به ساعت دیواری نگاه کرد . با وجود کم بودن نور می تونست به راحتی ساعت یازده و نیمو ببینه . دست برد و گوشیش رو از تو کیفش در اورد .دیدن اسم کسی که اس ام رو فرستاده بود ، باعث شد ضربان قلبش بالا بره !بی فکر تایپ کرد:

-سلام . بله بیدارم .

romangram.com | @romangram_com