#احساس_من_معلول_نیست_پارت_139
-هر چی تو برگه بنویسی ، همون ملاک نمره گرفتنت می شه ! با من از شوخی ها نکن ها برادر زاده ی خانم محترمم !
فریال اخمی کرد و گفت :
-پس قولی که دادم رو بی خیال بشین . من تا همین الان ، از بیستم مطمئن نشم ، هیچ قدمی بر نمی دارم .
نریمان ابرویی بالا انداخت و تا خواست چیزی بگه مهشید متعجب گفت :
-چه قولی ؟
نرمین هم سراپا گوش بود .
نریمان برای اینکه قضیه لو نره گفت :
-خیلی زبلی فریال !
فریال خندید و گفت :
-پس حله ؟
نریمان با سر باشه ای گفت و رو به مهشید و نرمین کنجکاو گفت :
-قراره این خانم یه کار خیری برای ما بکنه اینطوری داره باج می گیره !
مهشید لبخندی زد و گفت :
-دست به باج گیری این نخود عمه ، خیلی ملسه ها ! حواست باشه زندگیتو به باد ندی ! این از همون موقع که قد لپه بود حسابی برای خودش باج گیری بود بی همتا!
همه به جز فریال به این مجموعه ی حبوباتی که مهشید به فریال نسبت می داد خندیدن و اون با اخم رو به مهشید گفت :
-اِ... عمه ؟ الانم نخودم ؟ لابد پس فردا لوبیام ! کی من آدم می شم پس ؟
همون موقع فهمید چه سوتی ای داده و دستش رو گذاشت رو دهنش .
همه پوکیده بودن از خنده ! نریمان در حالی که به خاطر خنده ، منقطع حرف می زد گفت :
-ببین خودتم معتقدی که آدم ....
مهشید آروم زد به بازوی نریمان که یعنی تمومش کن ! ولی این ضربه ی آروم و کاملاً بی منظور ، احساسات سرکوب شده ی نریمان رو بد جور قلقلک داد . عین پسر بچه های نوجوانی که با یه تماس دست دختر ، کلی هورمون بالا پایین می کنن ، یه حالی شده بود که خودش هم نمی فهمید چرا !
خوشبختانه غذای همگی تموم شده بود و نریمان به بهانه ی حساب کردن ، از رو تخت بلند شد .
مهشید که بلند شدن ناگهانی نریمان و به معنی ناراحت شدنش از اون ضربه قلمداد کرد ، از کارش پشیمون بود . واقعاً از اینکه جلوی فریال و نرمین زده بود به بازوی نریمان که یعنی ساکت شو ، پشیمون بود !
romangram.com | @romangram_com