#احساس_من_معلول_نیست_پارت_127
-می شه خواهش کنم میزو اون سمت کلاس بذارین ؟
پیروز قد راست کرد و به سمتی که دختر اشاره می کرد نگاهی انداخت و گفت :
-چرا ؟ اینجا که بهتره ؟
سمیرا نگاهی به سوزان و بقیه انداخت و گفت :
-من از همه ی بچه ها سرمایی ترم و جامم اونجاست . می خوام نزدیک بخاری باشم !
پیروز نگاهش رو از چشمای گستاخ و بی پروای دختر گرفت و دوخت به زمین و گفت :
-اینجا از لحاظ موقعیت بهتره . شما هم می تونید جاتون رو با دوستاتون عوض کنید .
سوزان نگاهی به قیافه ی آویزون سمیرا انداخت و قدمی جلو گذاشت و گفت :
-اگه من خواهش کنم چی ؟
پیروز نگاهی به قیافه ی دختر انداخت و گفت :
-جای تعجبه برام این همه اصرار شما . برای من فرقی نداره اینجا باشه یا اونجا . مهم گرم شدن کل کلاسه که اگه اینجا باشه ، بهتره . حالا که خیلی مهمه بخاریو ته کلاس رو بذاریم ، مشکلی نیست . می ذارمش اونجا.
سوزان نگاه پیروزمندانه ای حواله ی سمیرا کرد و چند قدم جلو گذاشت و کاملاً به پیروز نزدیک شد و گفت :
-ممنون که نظرم براتون ارزش داشت .
پیروز نگاه خالی ای به سمتش پرتاب کرد و گفت :
-من همیشه به نظر اکثریت اهمیت می دم .
سوزان که حسابی خورده بود تو پرش بازم دست از تلاش برنداشت و گفت :
-پس اگه اجازه بدین کمکتون کنم ؟
پیروز پیچی رو که داشت محکم می کرد ول کرد و با حرص بلند شد و گفت :
-ممنون می شم جهت کمک ، برای یه ربع کلاس رو کاملاً خالی در اختیارم بذارین .
قیافه ی سوزان دیدنی بود . مثل اژدها داشت آتیش از دهن و دماغش بیرون می زد . جلوتر از همه از کلاس بیرون رفت و بقیه هم پشت سرش.
بعد از رفتنشون ، پوزخندی نشست رو لب پیروز . بعد از گرفتن فوق ، تو چند تا دانشگاه مختلف تدریس کرده بود . جنس این حرکات رو خوب می شناخت . سری از تاسف تکون داد و مشغول کارش شد.
غافل از اینکه بد دشمنی برای خودش تراشیده!
romangram.com | @romangram_com