#احساس_من_معلول_نیست_پارت_125
پیروز لبخندی زد و گفت:
-نه همینطوری پرسیدم . دوست نداری نگو !
اما تو دلش می گفت ، تو رو خدا بگو . بگو تا بدونم تا کجا باید دنبالت بدوم.
هنگامه نگاهش رو داد بیرون و گفت :
-یه کم حرف زدن در موردش سخته ! اول از همه باید مومن باشه . منظورم نمازخون و روزه بگیر معمولی نیست . منظورم آدمیه که با ایمانش بشه به تکامل رسید . من یه مرد امین می خوام . مرد امینی که بشه ناموس دستش سپرد و بعد به سلامتی پس گرفت . متاسفانه دور از حضور شما الان نسل اینجور مردا رو به انقراضه . به نظر من همه وقتی موقعیت گ*ن*ا*ه نداشته باشن ، بی گ*ن*ا*هن . شرط اینه وسط بحر گ*ن*ا*ه بندازنشون . اونوقته که مرد و نامرد از هم سوا می شن . بعدش برام مهمه تو دامن کدوم مادری بزرگ شده باشه ! بقیه ی چیزا مثل قیافه و تحصیلات و غیره و ذلک ، هر چند مهمه ولی تو اولویت نیست و می شه کم و زیادش رو تحمل کرد . البته تحصیلات به نظرم باید در سطح کارشناسی باشه ولی بیشتر نبود مهم نیست . مهم اینه که طرف وارد محیط دانشگاه شده باشه و درک کنه آدم چی می گه !
پیروز تصمیم داشت که کار رو یه کم جلو ببره . بنابراین گفت :
-اگه من بخوام ازدواج کنم ، برای منم یه دختر خوب پیدا می کنی ؟
هنگامه متعجب گفت :
-فکر میکردم کسی رو دوست دارین !
پیروز گفت :
-می تونم بپرسم از کجا می دونی ؟
هنگامه گفت :
-راستش صحبتتون رو باهاشون شنیدم . همون زمانهایی که اومده بودین برای مصاحبه !
پیروز که اه از نهادش دراومده بود ،آروم گفت :
-انتخاب مونا یه اشتباه محض بود !
هنگامه شش دانگ حواسش پی صحبتهای پیروز بود که بدونه چرا پیروز باهاش تموم کرده .
پیروز ادامه داد :
-من و اون خیلی با هم متفاوت بودیم . از اختلاف تحصیلاتی بگیر تا طبقاتی! البته وقتی انتخابش می کردم ، زیبایی ظاهریش چربید به همه ی این موارد . ولی کم کم متوجه شدم به درد هم نمی خوریم !
هنگامه گفت :
-متاسفام که اولین عشقتون به سرانجام نرسیده ولی واقعاً اگه قصد ازدواج دارین ، می تونم از بین آشناها براتون بگردم و دختر خوب پیدا کنم . من دوست و آشنا در شرف ازدواج زیاد دارم ! اما باید معیاراتو.ن رو بگین تا من یکی مطابقش رو اگه دیدم معرفی کنم . اینطور که معلومه زیبایی ظاهری رو باید تو اولویت قرار بدم نه ؟
پیروز گفت :
-من آدم خاصیم ! معیارامم یه مقدار خاصه !
romangram.com | @romangram_com