#احساس_من_معلول_نیست_پارت_124
هنگامه که انگار مچش رو گرفته باشن سریع گفت :
-وا نـــه ! چرا یه همچین فکری کردین ؟
پیروز که کاملا متوجه دستپاچگی هنگامه شده بود گفت :
-تعریفاتش از تو یه جوری بود . انگار خیلی برات احترام قائله و خیلی ایده آلی! یعنی اینطوری بگم که من حدس می زدم از تو خواستگاری کنه !
باید می گفت ؟ باید می گفت که اون خواستگارم بود و من بهش جواب رد دادم ؟ اون وقت چرا به همچین آدمی نه گفتم ؟ پس همون بهتر که چیزی نگه .
پیروز گفت :
-چرا ساکت شدی ؟
هنگامه نفسی پر صدا بیرون داد و گفت :
-ساکت نیستم ! دارم فکر می کنم . فکر به اینکه مهشید و دکتر زاهدیان خیلی بهم می یان و من خیلی خوشحالم باعث اشناییشون شدم .
پیروز لبخند مردانه ای زد و گفت :
-تا حالا واسه چند نفر بانی خیر بودی ؟
هنگامه برگشت سمت پیروز و گفت :
-فقط همین دو نفر ! آخه خیلی بهم می یان نه ؟ خیلی تو این کارا اوستا نیستم . بعد لبخند ملیحی زد و گفت :
-خیلی زرنگ باشم یه فکری واسه خودم می کنم که این مامانم اینقدر جلز و ولز نکنه و غصه ی منو نخوره !
پیروز گفت :
-خودت از ازدواج فراری هستی ولی ملت رو می ندازی تو هچل ؟ خواستگار که ماشالله روزی یکی دو تا داری پی چرا این زندایی ما رو اذیت می کنی ؟
هنگامه خندید و گفت :
-من از ازدواج فراری نیستم ! کسی رو که باهام توافق داشته باشه ، پیدا نکردم . شاید یه مقدار سخت گیر باشم ، ولی منم به ازدواج فکر می کنم اما خوب مشکل دخترای اینجا اینه که باید صبر کنن تا انتخاب بشن و این وسط ممکنه از بین گزینه هایی که انتخابشون می کنن ، نتونن فرد مورد رو نظر رو پیدا کنن!
پیروز دل به دریا زد و گفت :
-ببخش اینطوری سوال پیچت می کنم ولی از فلسفه ات برای ازدواج خوشم می یاد . اما می خوام بدونم اگه قرار بود تو کسی رو انتخاب کنی ، دست رو کی می ذاشتی ؟ اصلاً داری همچین آدمی رو دور و برت ؟
هنگامه خندید و گفت :
-پسر عمه بدجور منو تخلیه ی اطلاعاتی می کنید ها ! نکنه مامور مامانید ؟
romangram.com | @romangram_com