#احساس_من_معلول_نیست_پارت_110
-تو با یکی هم کفو خودت ازدواج می کنی و ایشالله هم خوشبخت می شی. من در موردت به مهشید چیزی نگفتم . چون اگه می گفتم ، محال بود که قبول کنه ! من می دونم اون خیلی دوستت داره ! اگه تو هم حس متقابلی بهش داری بذار اونم به ارامش برسه . من اگه می گفتم دختر برادرش به من تمایل داره ، می رفت یه جایی خودش رو گم و گور می کرد که مثلاً پاشو از زندگی تو بیرون کشیده باشه .
نریمان برگشت سمت فریانِ گریان و گفت:
-من تا همین اواخر از حس تو بی خبر بودم ! تو دختر پاک و متینی هستی . همین باعث شده من تو این به قولت شش سال بویی از این علاقه ییکطرفه نبرم ! ازت خواهش می کنم منطقی برخورد کن ! من پیرمرد چهل ساله ، به در تو جوون بیست و چند ساله نمی خورم . اصلاً نمی خورم !
فریال فقط تو سکوت گریه می کرد . نریمان دور زد و برگشت سمت خونه !
فریال بی خداحافظی پیاده شد و رفت سوار ماشینش شد . سرش رو گذاشت رو فرمون و شروع کرد به بلند بلند گریه کردن .
چند لحظه بعد با صدای تقی که به شیشه ی ماشین می خورد سرش رو بلند کرد. نریمان بود . شیشه رو داد پایین . نرمیان گفت:
-پیاده شو برسونمت ! اینطوری با این حال و روز، رانندگی نکن . هیچ دوست ندارم یکی از بهترین دانشجو ها و در ضمن تنها برادر زاده ی خانمم رو که خیلی هم دوستش داره ، از دست بدم.
فریال لبخند تلخی زد و به جای پیاده شدن از رو دنده رد شد و رفت سمت دیگه ی ماشین . نریمان نشست پشت فرمان و گفت:
-آدرس رو بگو و سعی کن با این موضوع کنار بیای ! این وسط هیچ کس مقصر نیست !
*****
سرش تو کاغذا بود که یکی از زبان آموزای موسسه با کلی اطوار وارد دفتر شد . سرش رو بلند کرد و مودبانه گفت :
-امری داشتین ؟
دختره که بهش می اومد بالای بیست و پنج سال سن داشته باشه قری به گردنش داد و گفت :
-اومدم اعتراض ، آقای دکتر !
پیروز عینکش رو درآورد و خودکارش رو زمین گذاشت و با ابرویی بالا رفته گفت :
-اعتراض ؟ اعتراض به چی ؟
دختره که خداییش جذاب هم بود با چشمای خمارش درسته پیروز رو قورت داد و گفت :
-اعتراض به فضای آموزشی ! من خیلی وقته که به این موسسه رفت و آمد دارم . در کل هم راضی هستم ولی این کلاسی که این ترم برای سطح ما در نظر گرفتین چون تو قسمت شمالی ساختمونه ، با این رادیاتور فسقلی گرم نمی شه .
بعد دستای ظریف و قشنگش رو گرفت سمت پیروز و گفت :
-دستام یخه یخه ! همش مجبورم دستکش دستم کنم . چند تایی از بچه ها هم همین حالو دارن . من به نمایندگی از اونا اومدم پیش شما که یه فکری برامون بکنید !
پیروز گفت :
-بفرمایید باهم بریم تو کلاس که ببینم اوضاع از چه قراره !
romangram.com | @romangram_com