#احساس_من_معلول_نیست_پارت_108


یه کم از مسیر با سکوت طی شد و تنها صدای حاکم بر فضای ماشین . فین فین تهوع اور فریال بود .

نریمان کلافه دستی به صورتش کشید و گفت :

-چی باعث شده شما به من علاقمند بشین ؟

فریال جا خورد و سر به زیر گفت :

-نمی دونم ! ولی می دونم این علاقه قدیمی تر از این حرفاست که با یه دور دور ، بتونید ازسرم بندازینش !

نریمان گفت :

-بگید من چطور می تونم اینو از سرتون بندازم ؟ منم همون کارو می کنم .

فریال برگشت سمت نریمان و گفت :

-می دونید زنی که الان باهاش بودین عمه ی من بود ؟

نریمان خونسرد گفت :

-تعقیبمون کردی؟

فریال دستاشو زد به کمرش و گفت :

-فکر کنین آره ! چرا من نه ؟ چرا عمه ی من ؟ می خوایین دقم بدین ؟اون چی داره که من ندارم ؟

نریمان گوشه ای پارک کرد و کامل برگشت سمت فریال و گفت :

-چرا باید بخوام اذیتت کنم ؟

-فریال با لبهای آویزون که اصلاً به سن و سال و تحصیلاتش نمی خورد گفت :

-پس چرا به جای من اونو انتخاب کردین ؟

نرمیان گفت :

-اشناییمون اتفاقی بود ولی من برای انتخاب اون وانتخاب نکردن شما دختر خانم دلایل خیلی محکمی دارم !

فریال گفت :

-یکیشو بگین !

نریمان نفسی پر صدا بیرون داد و گفت :

romangram.com | @romangram_com