#احساس_من_معلول_نیست_پارت_107


مهشید پرسید :

-وجودما کنار هم ، باعث تشدید خواسته ها و پیشرفت مشکلمون نمی شه ؟ یعنی منظورم اینه که اگه ما رفته رفته حریص تر شدیم و ناخودآگاه به هم صدمه زدیم چی ؟ چقدر امکان اتفاق افتادن این موضوع هست ؟

دکتر لبخند اطمینان بخشی زد و گفت :

-امکانش تقریباً صفره خانم زند ! بذارین یه مثال بزنم :

- هر جوونی تا وقتی وارد روابط ج.ن.س.ی نشده ، خیلی حریص این روابط هست . وقتی ازدواج می کنه و با همسرش به طرز مطلوب ، یعنی همون اندازه ای که جسم و روحش طلب می کنه ، وارد رابطه می شه ، ارامش پیدا می کنه و این حرص تموم می شه . اما اگه به روش صحیح مهار نشه صدمه رسان و مشکل ساز می شه . شما دوتا در صورت ازدواج با یه فرد عادی ، ممکنه که مشکلتون حاد بشه .چرا ؟ چون نمی تونید به آرامش برسید . مدام دنبال امتحان راههای جدید هستین و یه دفعه چشم باز می کنید می بینید مثلاً از مازوخیسم احساسی به یه مازوخیسم فیزویولوژی وحشتناک تبدیل شدین ! اما وقتی نیازهاتون با یه فرد مناسب و با روابط تعریف شده و ایده آل از نظر خودتون به سرانجام برسه و بتونید آرامش رو حس کنید ، دیگه در پی امتحان روش های سخت تر و خطر ناکتر نخواهید بود . من علت اینکه الان جواب قطعی نمی دم به این دلیله که کاملاً سنخیت شما رو از نظر توقعات بسنجم که فردا به مشکل برنخورید . باید توقعاتی که نریمان داره با توانایی های شما و توقعات شما با توانایی نریمان یکی باشه که بتونید باهم به سرانجام برسید .

نریمان گفت :

-پس شما کی جواب قطی رو به ما می دین ؟

دکتر گفت :

-با منشی صحبت کنید و برای هرکدوم توهمین هفته وقت بگیرید . ایشالله تا پایان هفته جواب قطعی رو می دم و درضمن اگه تذکر و یا آموزشی هم لازم بود عرض می کنم خدمتتون !

نریمان و مهشید هر دو از دکتر تشکر کردن و دوشادوش هم از مطب خارج شدن . بیرون مطب گرم از هم خداحافظی کردن و جدا شدن . غافل از اینکه چشمای اشکی فریال ، مرگ عشقش رو با تموم وجود فریاد می زد .

فریال بعد از حرکت ماشین نریمان پشت سرش حرکت کرد . فریال باورش نمی شد بعد از این همه وقت مهشید اینطوری وارد زندگیش بشه . عمه اش رو خیلی دوست داشت . ولی حالا همین عمه ی دوست داشتی ، نریمانش رو داشت ازش می گرفت . با پشت دست اشکاشو پاک می کرد و زیر لب زمزمه می کرد ، چرا من نه ؟ چرا عمه مهشید ؟ من که خیلی شبیهشم ! من دخترم و اون یه زن مطلقه ! چی تو مهشید ازمن سره که با وجو این همه شباهت منو انتخاب نکرد ؟ اصلاً ... اصلاً این مهشید کجا بوده که حالا سر از زندگی نریمان درآورده ؟ مگه نریمان این همه شباهت رو نمی بینه ؟ مگه نریمان فامیلی مهشید رو نمی دونه ؟ لابد تا حالا پرسیده فریال زند نامی رو میشناسی یا نه ! شایدم می خواد منو حرص بده ؟

نریمان جلوی خونه اش توقف کرد. فریال هم همینطور ! باید با نریمان حرف می زد ! باید می پرسید چرا !

همین که نریمان پیاده شد تادر پارکینگ رو باز کنه ، فریال از پشت سرش گفت :

-دکتر زاهدیان ؟

نریمان متعجب برگشت سمت صدا و با دیدن فریان به معنای واقعی هنگ کرد . می دونست دیر یا زود این اتفاق می افته ولی خیلی دوست داشت بعد از عقد با مهشید باشه . جلوتر رفت و در حالی که سعی داشت به خودش مسلط باشه گفت :

-بله؟ شما اینجا چیکار می کنید خانم زند ؟

فریال که قید همه چی رو زده بود و هیچی دیگه براش مهم نبود در حالی که سعی داشت جلوی اشک سمجش رو بگیره گفت:

-شش ساله سایه به سایه ات حرکت کردم ! شش ساله همه رو ردکردم چون امید داشتم بلاخره بهم توجه نشون می دی ! اما حالا .... حالا ...

نتونست ادامه بده و شروع کرد به گریه . نریمان نگاهی به پنجره های اطراف انداخت و گفت :

-اینجا مناسب نیست خانم زند ! می خوایین باهم یه دوری بزنیم ؟ ماشین دارین ؟

فریال در حالی که گریه می کرد سرش رو به نشونه مثبت تکون داد .

نریمان درو که باز کرده بود بست و از فریال خواست سوار بشه . اصلاً دوست نداشت جلوی همسایه ها آبرو ریزی بشه ! باید این دختر بچه ی احساسی سرتق و عاشق پیشه ی بی خبر از همه جا رو یه جوری بی درد سر اروم می کرد .

romangram.com | @romangram_com