#احساس_اشتباهی_پارت_96

نگاهم به بدن برهنه ام افتاد
روح از بدنم جدا شد
دست و پام سر شدن
نگاه لرزانم روی لباس هام که پخش زمین بود افتاد
و ملافه ای خونی که کنارش روی زمین افتاده بود
جیغی کشیدم
که مرد برگشت
با دیدن شایسته شوکه نگاهش کردم
لب زدم:نامرد
خشم همه ی وجودم و گرفته بود 3 4
بی توجه به این که لباسی ندارم ملافه رو روی بالاتنم گرفتم
از تخت اومدم پایین
که زیر دلم تیر کشید
اشک نشست توی چشم هام
فریاد زدم:آشغال عوضی دختر باز ، چرا این بلارو سرم آوردی؟
چرا بدبختم کردی؟
و کوبیدم رو سینه اش
اشک هام روان شدن
عصبی دستام و گرفت پرتم کرد روی تخت
روم خیمه زد گفت:
_خیلی دیگه داری رو مخم راه میری
جیغ و دادتو سر اون کسی که این بلارو سرت آورده خالی کن نه من
فهمیدی؟!
دستام و برد
و بالای سرم نگهداشت

romangram.com | @romangram_com