#احساس_اشتباهی_پارت_95
_نه میشه آژانس بگیری
باید برم، مامانم نگران میشه
_باشه بذار تا اتاق ببرمت
_نه خودم میرم
و از بغلش بیرون اومدم
دستم و به دیوار گرفتم تا نیوفتم
نمیدونم چرا یهویی حالم اینطوری شد
نگاهم به تخت بزرگ گوشه ی اتاق افتاد
خسته رفتم سمت تخت
بذار یکم بشینم
روی تخت نشستم چقدر نرم بود
سرم و روی بالشت گذاشتم
همه چیز تار شد
صدای باز و بسته شدن در اتاق به نظرم اومد
لحظه ای نگذشته بود که دستای گرمی رو روی بدنم احساس کردم
نالیدم:مامان سرم درد میکنه
اما بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم 3 3
لحظه ی آخر فقط حس کردم کسی شلوارکم و در آورد
46
نور آفتاب خورد به صورتم
با سر درد چشم هام و باز کردم
گیج نگاهم و رو به اتاق چرخوندم
نگاهم رو مردی که پشت به من رو به پنجره ای تمام قد ایستاده بود افتاد
لحظه ای تمام دیشب اومد جلو چشم هام
سرم و چرخوندم
romangram.com | @romangram_com