#احساس_اشتباهی_پارت_87
مامان تو آشپزخونه در حال درست کردن شام بود 2 1
با دیدنم گفت:چقدر میخوابی باز چشم هات قرمز شده
_مامان جونم..
فردا شب تولد یکی از دوستام دعوت شدم
_کدوم دوستت؟
_بچه های داروخونه
میشه برم؟
_نمیدونم مادر
اگه دختر قابل اعتمادی هست برو
_دختر خوبیه
منم این چند وقته خیلی خسته شدم
همش کار کار کار
_پس خودت به بابا میگی؟!
_آره میگم
از جام بلند شدم و یه بوس آب دار از گونه مامان کردم
_تو باز منو تف مالی کردی؟؟
برو اونور ببینم
از دست تو
_اِه مامان 2 2
از آشپزخونه بیرون اومدم
رفتم سمت اتاقم
در کمد و باز کردم
هر چی گریه کردم و زانو غم بغل کردم بسه
نگاهی به لباس های تو کمد انداختم
نگاهم رو شورتک لی آبی و بلوز کوتاه بالای ناف افتاد
romangram.com | @romangram_com