#احساس_اشتباهی_پارت_82

وارد داروخانه شدم.
نگین با دیدنم خندید گفت :
سلام سانیا چطوری .
مرسی خوبم تو چطوری .
توپ فردا شب یه جشن تولد دعوت شدم تو هم بیا باهم بریم.
نه مرسی تو دعوتی.
بیا دیگه همش دختره خواهش خوش می‌گذره ها.
کمی فکر کردم دلم خودم خیلی میخواست برم.
چی شد میای.
صبر کن به مامانم بگم بهت خبر میدم.
باشه اما زود خبر بدی ها خیلی خوش می‌گذره حتما بیا
سری تکون دادم بعد از تمام شدن کارم بی حوصله به خونه برگشتم.
در آپارتمان باز کردم. داد زدم .
سوک سوک دختر گلتون اومد کسی خونه نیست.
یوهوو مامان ای بابا هیچکس من و دوست نداره .
سامان از اتاقش بیرون اومد.
چه خبره جغله اینقدر جیغ جیغ می‌کنی.
خندیدم جغله عشقته نه من. 1 5
یهو رنگ صورت سامان عوض شد مثل کسی که هول کرده باشه .
ابروی بالا انداختم
چیه ها سامان خان زدم تو خال
از نوک مقنعه ام گرفت و کشید
ساکت بچه دهن من حرف نذار عشق کیلو چنده کی گفته
قیافه ام متعجب کردم
واقعا پس به هیوا بگم به خواستگارش جواب بله بده تو که عاشق نیستی.

romangram.com | @romangram_com