#احساس_اشتباهی_پارت_80

وسایلم و جمع کردم تا برم که شایسته دوباره پیداش شد گفت:
_شما امشب شب کار میمونید
37
_اما خانوادم خبر ندارن
_فکر نکنم دهه قاجار باشه
میتونین زنگ بزنین
پشتش کرد رفت
دهن کجی کردم و شماره مامان و گرفتم
بهشون اطلاع دادم شب کارم نمیتونم بیام
مردک عقده ای
از خواب زیاد هی چرت میزدم
با صدای زهرا به خودم اومدم
_ساینی برو یکم بخواب من بیدارم
خمیازه ای کشیدم 1 2
و از خدا خواسته رفتم اتاق استراحت
مقنعه ام رو از سرم در آوردم
کلیپس موهام و باز کردم و روی کاناپه دراز کشیدم
به لحظه نکشید خوابم برد
با احساس اینکه چیزی روی صورتمه تکونی به خودم دادم ودوباره
خوابیدم
انقدر غرق خواب بودم که اینبار دستی لای موهام رفت
به هوای اینکه مامانه با خیال راحت خوابیدم
و چیزی نفهمیدم
با تکون دستی خمار خواب گفتم:
_مامان ول کن خوابم میاد

romangram.com | @romangram_com