#احساس_اشتباهی_پارت_78

اگه غم روی قلبم و نادیده بگیرم شب خوبی بود
هلنا رو نشون کردن و قرار شد مراسم عقد وعروسی رو تا یه ماه دیگه
برگزار کنن
آخر شب به خونه برگشتیم
خسته از تظاهر به خوب بودن خودم روی تخت پرت کردم
سرم و توی بالشتم فرو کردم و فریاد خفه ای زدم بلکه آروم بشم....
36
تا صبح اشک ریختم
دم دمای صبح بود که خسته با چشم های متورم خوابم برد
با داد مامان یهو سرجام نشستم 0 9
_چی شده مامان کسی مرده؟؟
_زبونتو گاز بگیر بچه
خواب موندی
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم
_وای مامان دیرم شد
_مادر من فکر کردم رفتی
چشات چرا پف کردن؟
دستی به چشم هام کشیدم
_نمیدونم حتما زیاد سنگین خوابیدم
آبی به دست و صورتم زدم
لباسام و پوشیدم
ریملی به مژه هام زدم و کیفم وبرداشتم
تند از خونه زدم بیرود
یه در بست گرفتم
هلنا فعلا نمی اومد و باید تنها میرفتم می اومدم...

romangram.com | @romangram_com