#احساس_اشتباهی_پارت_77

مامان اینا هم اومده بودن
صدای آیفون بلند شد
هلنا دستم و محکم گرفت
قلبم تند تند شروع به تپیدن کرد
نفسم و عمیق بیرون دادم
عمه اینا داخل اومدن
احساس کردم قلبم از کار کردن ایستاد
دستام سرد شدن
اصلا نفهمیدم چطور با بقیه سلام و احوال پرسی گردم
عمه اینا نشستن
هلنا رفت تا چایی بیاره
بابای رهام خندید گفت:
_فکر کنم هلنا جون و رهام به تفاهم رسیده باشن
فقط صحبت مهریه و جشن میمونه
با این حرف آقای افشار همه خندیدن
و شروع کردن به صحبت کردن
رهام نگاه های زیر چشمی به هلنا مینداخت 0 8
با درد خندیدم گفتم:رهام چشم هات کج شد
بسه انقدر زیر زیرکی نگاه کردی
میخوای جاهامون و عوض کنیم؟!
پرو پرو گفت:من که از خدامه
هیراد زد پشتش
_حواستو جمع کن..
من الان برادر زنتم
غیرتی میشما

romangram.com | @romangram_com