#احساس_اشتباهی_پارت_74

اما بالاخره به حرف اومد 0 3
گفت که عاشقم شده و دلش میخواد باهام ازدواج کنه
میخواسته اول نظر من و بدونه
باورت نمیشه چند دقیقه فقط همینطور نگاش میکردم
بدبخت ترسیده بود جوابم منفی باشه
اما تو میدونی منم دوسش داشتم
و از اینایی که الکی ناز میکنن و عشقشون و از دست میدن بدم میاد
اما خب ناز کردم و گفتم باید فکرام و بکنم
با هم بستنی خوردیم
همین که خواستیم برگردیم این گل هاروکه از قبل سفارش داده بود و بهم
داد
و دوباره ازم خواست تا با عمه اینا برای خواستگاری بیان
منم دیگه نتونستم تحمل کنم و گفتم با عمه اینا صحبت کنه و یه شبی رو
خواستگاری بذارن
_خیلی خوشحالم ساینی خیلی
_مبارکه عزیزم
منم خوشحالم که تو به عشقت رسیدی
34
هلنا کمی صحبت کرد
اما من هیچی از حرفاش نمیفهمیدم 0 4
همش خدا خدا میکردم برای اولین بار تنها باشم
هلنا از جاش بلند شد
_من برم
از جام بلند شدم
_بودی حالا

romangram.com | @romangram_com