#احساس_اشتباهی_پارت_73

لحظه ای احساس کردم خونه دور سرم چرخید
و زیر پام خالی شد
خیره ی هلنا شدم
هلی دستش و جلوی صورتم تکون داد....
33
_ساینی زنده ای؟؟
چرا اینطوری شدی؟؟
الو 0 2
به خودم اومدم و به زور خندیدم
خنده ای که از گریه غم انگیز تر بود
_خوبم یه لحظه شوکه شدم
مبارکه
و با صدای لرزونی گفتم:
_حالا چی بهت گفت ناقلا؟!
دستمو کشید
_بیا رو مبل بشینیم تا برات تعریف کنم چی شد
با قدم هایی که وزنم و به زور تحمل میکرد رفتیم سمت مبل
و روی مبل دو نفره نشستیم
_وای ساینی دیشب رهام بهم زنگ زد گفت فردا یه قراری بذاریم هم و
ببینیم
اول کن ناز کردم اما بعدش قبول کردم
کافی شاپی که آدرس داده بود رفتم
از من زودتر اومده بود
روی صندلی رو به روش نشستم
اول دست دست کرد

romangram.com | @romangram_com