#احساس_اشتباهی_پارت_72
از صبح حالم یه جوری بود
انگار یه غمی روی دلم سنگینی میکرد
دلم میخواست گریه کنم
خل شدم
عاشقیم بد دردیه
درگیر خود درگیریام بودم که با صدای زنگ آپارتمان کسل و بی حوصله از
جام بلند شدم
از زنگ زدناش معلوم بود باز هلنا افسار پاره کرده
مامان خونه نبود و من تنها بودم
درو باز کردم
_هوی یابو باز سر آوردی؟!
با دیدن یه دسته گل بزرگ از رزای قرمز بقیه ی حرفم تو دهنم ماسید
هلی خوشحال گل های رز رو از جلوی صورتش پایین آورد خندید
_هلی این گلارو برای من خریدی؟!
پشت چشمی نازک کرد 0 1
_نخیر این گلارو عشقم برام خریده
_اوهو این عشق جان کی هست حالا؟!
از در فاصله گرفتم
هلنا اومد داخل در و پشت سرش بست
_وای ساینی اگه بدونی امروز چه روزی بود
هنوزم تو هنگم
چرخیدم سمتش
_ خوب بگو ببینم این آدم خوشبخت کیه که به دل تو نشسته؟!
خندید
_رهام
romangram.com | @romangram_com