#احساس_اشتباهی_پارت_71

با حسرت به هلنا نگاه کردم
_هلی از کجا بدونه من عاشق رهام شدم
اگه رهام من و نخواد چی؟! 9
عصبی پلکام و باز و بسته کردم
همراه هلنا رفتیم آشپزخونه صبحونه خوردیم
روزها از پی هم میگذشت
عمه اینا خونه ی زیبایی خریدن
من و هیوا و هلنا بسیج شدیم تا همراه سامان و رهام برای خونه با سلیقه
ی خودمون وسایل بخریم
یه هفته ای کامل درگیر خرید وسایل خونه ی عمه شدیم
و نصف روز میرفتیم داروخونه
از اون شبی که شایسته رو با اون دختره رو هم دیدمشون دیگه خیلی
باهاش رو در رو نمیشدم
چیدمان خونه ی عمه هم تموم شد
دیگه کم کم داشت باورم میشد که رهام نگاهش فرق کرده....
32
و یه جور خاصی هلنارو میدید
با اینکه خوشبختی هلنا برام مهم بود
اما وقتی میدیدم با یه چت عاشق پسر عمم شدم که نفهمید اونی که چند
ماه باهاش چت میکرده من بودم نه هلنا غصم میگرفت
یک ماه از اومدن عمه اینا میگذره
بی حوصله کنار پنجره ی اتاقم روی صندلی گهواریم نشستم 0 0
امروز هلنا مشکوک میزد
کلی به خودش رسیده بود
هرچی پرسیدم کجا میری چیزی بهم نگفت

romangram.com | @romangram_com