#احساس_اشتباهی_پارت_67

سامان با عمه اینا سلام و احوال پرسی کرد
بریم بریم
رهام اومد سراغمون منم باهاتون میام
خوشحال لبخندی زدم البته.
با بقیه خداحافظی کردیم
رهام و سامان جلو نشستن منم عقب نشستم
سامان ماشین و روشن کرد بعد از چند دقیقه کنار داروخونه نگهداشت
هم زمان با ما شایسته هم از داروخونه بیرون اومد
از ماشین پیاده شدم که رهامم پیاده شد
اینجاست داروخونه ایی که کار می کنین ؟
اره.... 4
28
شایسته کنار ماشینش ایستاده بود
رهام دستشو دراز کرد برو دیرت نشه
دست های گرم مردونشو فشردم
رهام سوار ماشین شد و با سامان رفتن
رفتم سمت داروخونه که شایسته با پوزخند گفت میبینم دوتا دوتا
خواستی افتخار میدم یه دورم با من باشی
همه رو مثل خودتون نبینین چرخیدم و وارد داروخونه شدم
مردک دختر باز
با دیدن بچه هایی که شیفت شب بودن سلامی کردم
هیچکدومشون رو نمیشناختم
دختری از اتاقی که برای استراحت بود بیرون اومد
نگاهی به قد و بالاش انداختم و اروم سوتی زدم چه لعبتی هستا جای هلنا
خالیه

romangram.com | @romangram_com