#احساس_اشتباهی_پارت_63

رو دسته مبل نشستم..
_ِاه عمه پیر شده؟؟ 8
باشه امشب رفتم دیدن عمه اینا بهش میگم بابا گفت عمه پیر شده...
_حرف دهن من نذار بچه...
_ِاه ِاه همین الان گفتیا زدی زیرش؟؟
بابا کشیدم تو بغلش
روی موهام و بوسه زد
_بابا خر نمیشم به عمه میگم
بابا خندید
_پدر سوخته..
گونه ی بابام رو بوسیدم
_من برم دیرم میشه
_مگه خونه عموت نمیای؟!
_نه فقط در حد سلام
امشب نوبت شب کاریمه...
_نمیشه کسی و جات بذارن؟!
سری تکون دادم
رفتم سمت حموم دوش گرفتم..
آماده شدم و یه آرایش کردم
موهام و یه وری روی صورتم ریختم 9
از اتاق بیرون اومدم
_مامان من میرم خونه عمو اینا از اونجا میرم داروخونه
27
سامان گفت:
_خودم میرسونمت

romangram.com | @romangram_com