#احساس_اشتباهی_پارت_57

و از روی زنگ بر نداشتم .
یهو در باز شد هلنا با مقنعه ای یه وری و چشم های خواب‌آلود توی چهار و
چوب در نمایان شد.
کیفشو برد بالا و محکم کوبید روی شونه ام
بیشعور مرض داری مردم آزار عوضی...
با خنده گفتم : میگم نفس بگیر هل هنوز دم نکشیدی ..
زهرمار از دست تو یه روز جمعه هم آسایش نداریم کله ای سحر مثل 0
خروس بی محل سروصدا می‌کنی
دستشو گرفتم کشیدم بیرون
اولش که اول صبح نیست ساعت 9شده دومش می خواستی تو داروخانه
شبانه روزی کار نکنی برو خداتو شکر کن شب کار نیستی .
آره آخه این چه کاریه من می‌خوام جمعه تا لنگ ظهر بخوابم
منم می خوام اما میبینی زندگی خرج داره الان همه بیکارن دلت نمی خواد
که این کار از دست بدی.
هلنا نق نق کرد
َاه َاه پسری بی شعور پولدار دختر باز
نگاهی بهش انداختم
هلی امروز چه مرگت شده؟
از صبح اینقدر نق نق می‌کنی یه ریز داری غر می‌زنی
هلی پاشو کوبید زمین. . .
2 4
اصلا من دلم نمی‌خواد کار کنم می‌خوام شوهر کنم.
یکی زدم پس کله اش
خاک تو سر ترشیده ات.
چشماشو تنگ کرد

romangram.com | @romangram_com