#احساس_اشتباهی_پارت_56
-
_دلتونم بخواد مگه چیه
ساسان : خدا همچین زنی نصیبم نکنه
خواهر اون وقت من نمیدونم زنداری میکنم یا بچه داری
_شما اول یکی رو پیدا کن مخش تاب برداشته باشه تو رو قبول کنه بعد
بیا حرف بزن
رهام : ولی خیلی با نمک شدین بیاین یه عکس بندازیم
و همه باهم یه عکس دسته جمعی انداختیم
قیافه منو هلنا با لباسای تنمون واقعا دیدنی شده بود
بعد از شام و دور همی همه رفتن خونه
هاشون ما هم با عزیز و عمه اینا
خداحافظی کردیم اومدیم خونه انقدر
خسته شده بودم و بهم خوش گذشته 9
بود كه سرم به بالش نرسیده خوابم برد
23
صبح خوابالود از جام بلند شدم .
پووف آخه جمعه هم کسی سرکار رفته .
نق نق کنان از اتاق بیرون اومدم .
رفتم سمت سرویس بهداشتی نفس دست و.صورتم شستم .
خواب از سرم پرید خونه توی سکوت فرورفته بود.
با حسرت نگاهی به اتاق هایی که بقیه خواب بودن کردم.
لقمه ای نون و پنیر خوردم .
لباسامو پوشیدم کمی آرایش کردم کیفم و برداشتم از واحدمون بیرون
اومدم.
رفتم سمت واحد عمو اینا دستمو روی زنگ گذاشتم با خبیثی کامل دستم
romangram.com | @romangram_com