#احساس_اشتباهی_پارت_53

و بوی عطر مردونه اش شده بودم ....همین...
که پاهام رفت بالا جیغی کشیدم تازهفهمیدم ساسان منو از هر دو پا بلند
کرده و رهامم از هر دو کتفم گرفته
میدونستم قصدشون چیه میخواستن منو تو حوض بندازن
_ساسان داداشی تو که نمیخوای منو تو حوض بندازی
ساسان خنده خبیثی کرد
_چرا خواهر خوبم میخوام بندازمت
خودمو برا هلنا مظلوم کردم هلی جونم دلت میاد
هلنا : وای چه حالی بديه كه خیس بشی ببین منو چیکار کردی
سرمو چرخوندم سمت رهام
_رهام پسر عمه بعد از 1 0سال اومدی
بذار یه دو روز از دلتنگیت بگذره بعد شروع کن
رهام خندید
نه دیگه میخوام خاطرات گذشته رو زنده کنم
هر دو با هم گفتن : یک دو سه 5
_ نه تو رو خدا منو تو اب نندازين
هم خنده ام گرفته بود هم قلبم از هیجان تند تند میزد
سرمو چرخوندم سمت در سالن که دیدم
همه جوونا اومدن بیرون و دارن ما رو نگاه میکنن و میخندن
_بچه ها اونجا رو
ساسان و رهام نگاهی به دختر پسرای که جلو در سالن بودن کردن
هر دو گفتن شماها چرابیرون اومدين؟
منم از فرصت استفاده کردم با صدای
بلند گفتم : هلنا یه گربه پشت سرته
میدونستم هلنا فوبیای گربه داره

romangram.com | @romangram_com