#احساس_اشتباهی_پارت_51
_ حیاط عزیزدرست مثل روزی که ما رفتیم البته
الان سر سبز تر شده یادته چقد تو این
حیاط باهم بازی میکردیم وقتی هم
بزرگ شدیم گله ای میومدیم و پنجشنبه
و جمعه اینجا اطراق میکردیم
سرم و پایین انداختم
_ اره یادش بخیر چه روزای خوبی بودن
رهام : اره خیلی الانم میتونیم به یاد قدیما دور هم باشیم
_ اره اما انگار قدیما یه چیز دیگه بود
رهام : همه ی ماها بزرگ شدیم تو و هلنا و هیوا خانوم شدین
خندیدم 2
_شما هم مرد شدین
دستی به لبش کشید لبخندی زد
_پس وقت زن گرفتن ما و شوهر کردن شماهاست....
21
صدای نکره ی هلنا از پشت سرمون بلند شد
_به به دختر دایی پسر عمه خلوت کردین
رهام : بله جای تو خالی بود که اومدی
_هلنا اومد وسط منو رهام نشست
هلنا : حالا چی میگفتین
_راجع به قدیما حرف میزدیم
هلنا نفس عمیقی کشید
_یادش بخیر چقدر تو این حوض خودمون رو خیس میکردیم
دستمو کردم تو اب یه مشت اب گرفتم پاچیدم تو صورت هلنا
هلنا جیغی کشید
romangram.com | @romangram_com