#احساس_اشتباهی_پارت_48

اضافیو گذاشتیم یه نگاه کلی به قیافم
انداختم
_چطور شدم هلی
هلیا نگاهی به سر تا پام کرد
_هی بدک نشدی به پای من که نمیرسی
_برو بابا چه پرویی تو، منو ببین به این نااازی هیکل و نیگااا
هیوا:شما دوتا از هم نظر نپرسین به نظرم خیلی بهتره
هلی:بچه وقتی دوتا بزرگتر حرف میزنن نپر وسطشون
هیوا:هه هه الان شما دوتا خیلی از من بزرگترین دیگه اره؟
_پس چی بچه ام بچه های قدیم بریم ببینیم کیا اومدن
همین که رفتیم بیرون نگاهم به ساسانو
رهام افتاد که کت وشلوار پوشیده کنار
هم نشسته بودن حرف میزدن.
با خروج ما از اتاق رهام نگاهی به هر سه 8
تامون انداخت و لبخندی زد به سمت پسرا رفتیم
هلی : سلام ، پسر عمه و پسر دایی خوب خلوت کردین
رهام : سلام هلنا خانوم شما هم بفرمایید
خندیدم
_ما هم که بوق تشریف داریم
رهام : این چه حرفیه اصلا هم اینطور نیست
هلی : سلقمی ایی به پهلوم زد و رفت
نشست رو مبلی که رهام کنارش نشسته بود
منو هیوا هم کنار هم نشستیم
_خوب آقا رهام شما رشتتون چیه ؟
)با اینکه میدونستم (

romangram.com | @romangram_com